بچه ها عصری شوهرم رفته بود خون بده
میگه برگشتنی تو اتوبان یه دختره که موهاش تا کمرش بوده وایستاده بود گویا بهش دزد زده بوده کیفشو برده بودن کلی راننده دورش جمع شده بودن سوارش کنن
شوهرم میگه من سوارش کردم
دختره گفته اقا من میلرزم چیکار کنم
شوهرم گفته ماسک بزن بیا جلو بشین بعد براش بخاریو زده
برده براش ابمیوه و شکلات گرفته چون حالش بد بوده
بعد دختره گفته پول ندارم از بانک پول برداشته بهش داده و گفته ی اسنپ برای خودت بگیر چون مسیرم به شما نمیخوره
دختره گوشی داشته دستش . برام خیلی عجیب بود چطور دزدا گوشیشو نگرفتن
دختره گفته شماره تماستو بده بعدا پولو برگردونم یا شماره منو یادداشت کن
شوهرمم گفته نمیخواد یه مریض بدحال داریم براش دعا کنید
نمیدونم چرااا خیلی حس بدی از این اتفاق گرفتم به شوهدم گفتم لازم نبود انقدر دلسوزی کنی به نظرم خیلی زیاده از حد بهش توجه کرده 😞 باهاش بحث کردم