خواب بودم شوهری هی دستمال کرد دماغم که بیدار شم منم هر سری گفتم نکن
اخرش یکی محکم کوبیدم رو پشتش گفتم نکن دیگه
بعد شوهرم پرید هوا میگه وای ک. نم وای خدا سوختم وای خدا دستت بشکنه الهی .... همینجور ادامه میداد منم خندم گرفته بود گفتم یکمم با دیوار صحبت کن ببین اون چه نظری داره
خودشم اخرش خندش گرفت گفت چرا مثل پیرزنا نفرین میکردم 😂😂😂😂هنیشه وقتی پریدنش رو یادم میاد خندم میگیره