از صبح باشوهرم دعوامون شد هی فهش داد و ازم فراری شد تو تاپبک قبلم توضیح دادم...بعد رفت بیرون قرار شد با خمیر بیاد نخریده بود اومد مواد پیتزارو با نون بربری خورد بعد رفتم خمیر گرفتم دوتا درست کردم ساعت ۵ بعدازظهر...بعد سفره انداختم قشنگ انواع سس اویشن نوشابه سفره چیدم اونم میوه خورد تا سیر شد بعد پیتزای خودمو خوردم واس اونو نیاوردم اونم زیرزیرکی نگاه کرد رفت اتاق خوابید ...پیتزام کوفتم شد و ناراحتم ک پیتزاشو نخورد هرچند فهش داده بهم بازم آدمی نیستم قهر کنم یاتنها شام بخورم...بعد خابید منم رفتم ی چرتی زدم تا الان تقریبا تو خواب ترسیدم بیدارم کرد من ناله میکردم اون میگفت جااان جااان بعد ک بیدارشدم گفت به پهلو بخواب...بعدم دستشو داد تو دستم یهو گوشیش زنگ خورد جوری وانمود کرد ک نفهمیده دستشو داده دستم رفت لباس پوشید رفت...نگامم نکرد...اون هفته قهربودیم اینم از این هفتمون مدام تنهام تو خونه و فامیلی چیزی ندارم اینجا...
نگین سرخودتو گرم کن چون سرم حسابی شلوغه کار میکنم اما همدم میخوام(علت دعوای صبح بی احترامی اون و اینکه از صبح تا شب سرش تو گوشیه)بهم گف گوه گفت چیزمم نیستی و..