چن ساعت پیش تاپیک زدم اینجاوبعدش مرگ موش خوردم بعدیهوترسیدم انگشت انداختم وبالااوردم ده باربالااوردم واخرسربه دوستم گفتم ورفتم بیمارستان نمیدونیدچه حالی همش میگفتم نمیخوام بمیرم توروخدانمیخوام بمیرم گوشت بدنم سرشده بودمعدموشست وشودادن وچنتاآمپول زدن ویه بطری آب ذغال مجبورم کردن بخورم وازمایش گرفتن الانم بارضایت شخصیم اومدم خونه.. حالا عمومیم خیلی بدنیس چون کم خورده بودم وازترس بالااوردم وسریع رفتم دکترولی اومدم انجافقط بنویسم نکنیداینکاروهرگز.. بعدش پشیمونیه خیلی ترسناکه وقتی فک میکنی میخوای بگیری تقلامیکنی زنده بمونی... الانم که خونه ام ممکنه چن ساعت دیگه حالم بدشه دکترگفت هرلحظه ممکنه اتفاقی بیفته بایدبری لقمان بستری شه ولی من چون نمیخواستم مادرم بفهمه بارضایت اومدم خونه... نکنین اینکارومن حماقت محضی کردم چون مغزم مریض شده چندوقته هرگزشمابهش حتی فکرم نکنین حتی اگه بدترین اتفاقاافتاده توزندگیتون