جاریم دیروزبهم گفت حواس به خودت باشه یوقت با انبس خانوم بحث نکنی گفتم چرا ما که باهم خوبیم؟!گفت نه اینجوری فک میکنی ولی اصل قضیه چیره دیگس نمیخاستی بگه ولی با کلی التماس ازش پرسیدم
گفت قضیه برمیگرده به چن سال پیش که میخاست الهام دختر خواهرشو بگیره برا اصغر(شوهر من) اما اصغر زیر بار نرفت وحالا چون الهام یه بار طلاق گرفته از تو کینه داره و ازت خوشش نمیاد
آخه من چیکار کنم ازش میترسم تنها باهاش جایی باشم آخه قرص اعصاب مصرف میکنه و خودشم به جاریم گفته من آخر مرضیه رو میکشم😔😔شوهرم خیلی دوسم داره اما مادرش....
جاریم ده سال ازم بزرگتره و خیلی باهم خوبیم کلا همه باهام خوبن اما این مادر شوهرم جز زده رو نمیدونم به شوهرم بگم یا نه(اینم بگم کلا مشکل اعصاب داره حتی یه بار لیوان پرت کرد بهم که سره همون موضوع میخاستم طلاق بگیرم)