بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
یکی تایپیک زده بود مامان بابام زنده به گورم کردن الان از زیر خاک دارم پیامتون میدم چیکار کنم😂😂😂
وااااای خدااااااا
مـــــــرد که تو باشی...زن بودن چه خوب است...از میان تمام مذکــــــــرهای دنیا فقط کافی ست پای تو در میان باشد...نمیدانی برای تو خانـــــــــووووووووووم بودن چه کیفی دارد.خدای مهربونم همیشه ازت پسری میخواستم عین شوهرم،شبیه مرد زندگیم...ممنونم به خاطر این هدیه شیرینت...مرسی که پسرک نازم شبیه باباشه...
دختره میگه خانوادم زنده به گورم کردن الان از زیر خاک با شما در ارتباطم
تو را دارم و داراے جہانم🖤تموم آرزوم اینہ برم حرم دلم واشہ بگم دستت درست آقا دیگہ دستم تو دستاشہتعریف من از عشق ہمان بود کہ گفتم؛ در بند کسے باش کہ در بند حسین است🤞🏻یه صلوات مهمونم میکنی مهربون؟؟اللهم عجل لولیک الفرج 🕊️
آدمی که تنها قوی شدن رو یاد بگیره مثل آدمیه که بتونه تنها توی جنگل زندگی کنه و این آدم حالا دیگه شکست ناپذیر میشه....البته که تعریف شکست ناپذیر کسی نیست که شکست نمیخوره، بلکه کسیه که بلند شدن دوباره بعد از شکست ها رو یاد گرفته....و حالا میشه گفت کسی که از اعماق چاه مشکلات به تنهایی خارج میشه، قدرت روبرو شدن با انواع طوفان های زندگی رو داره...پس اگه در اون موقعیتی نترس و ادامه بده....چون چیزی که آخرش برات میمونه ، یه آدم مستقل و قوی که به خودش تکیه و افتخار میکنه🥰 لطفا درخواست دوستی ندین قبول نمیکنم، بغیر از دوستای خودم که میشناسمشون💛
ما کار کردیم خریدیم تو ناز کردی خریدن فرق داریم خب😉 دنیا 2 مشکل بزرگ داره.شک زیاد باهوش ها و اعتماد به نفس زیاد احمق ها!https://harfeto.timefriend.net/17104628507498
مالـفیسـنت : Maleficent یا مـالفیسِـنت ؛ ملکه قلمرو جادویی مـوزر || یک پری جوان با دو بال بزرگ وزیـبا💫 "اِستِفان ، جوانک روستایی جاه طلبی که درجنگلی در دور دست ها، مالفیسنت را می یابد و به او کمک می کند ... و این ، آغاز یک رابطه احساسی میان یک پری و انســـان می شود؛ غافل از آنکه، استفان ،در اندیشه رسیدن به تاج وتخت پادشاهی بود. که شرط آن ،بال های زیبای مالفیسنت بود (زیرا شاه مالفیسنت را بسیار قدرتمند میدانست و به دنبال نابودی او بود ...) شب هنگام ، مالفیسنت ، استفان را دید ؛ با خوشحالی به سمتش پرید ، بال هــایش را بست و سرش را بر شانه ی او گذاشـت و لبخند زنان به خواب رفــت. سحرگاه چشمانش را باز کرد ، استفان را ندید ؛ خواست دنبالش بگردد ، امـا زمین خورد ؛ بالــــهایش نبود ... استفان بالهایش را بریده بود ... وآن روز تبدیل شد به پری شرور ... او شرور نبود ... انسانها او را مالیفسنت کردند.. " اگه دوست داشتید حرفی بهم بگید، اینجا بنویسید 👇 https://abzarek.ir/service-p/msg/839149