میدونم یعنی ضعف و هزار معنی بد روانشناسی دیگه داره ولی من تصمیممو گرفتم دیگه نمیتونم حتی یه ساعت از این دنیا رو تحمل کنم ولی نمیخوام همه بفهمن من خودکشی کردم میخوام مثل اتفاق باشه
همه فکر میکنن زندگی خوبی دارم ولی درونم غوغاست اصلااااا دیگه نمیخوام زنده بمونم شوهرم تهدیدم میکنه که بریم خونه ی بابات بگم چیا گفتی بابام شوهرمو بیشتر از من قبول داره...من تحمل خونه ی بابامم نداره نه اینجا نه خونه ی بابام..به شوهرم گفتم پشیمونم که تو شوهر منی کاش بچه نداشتم...الانم خوابیده هر چی حرف میزنم میگه فردا پیش بابات معلوم میشه..من تحقیرای بابام بدتر از تحقیرای شوهرمه فقط میخوام بمیرم اما نمیخوام اسم خودکشی مادرو بچه هام و پدر و مادرم یدک بکشن میخوام فکر کنن اتفاق بوده میخوام خودمو بندازم زیر ماشین ولی اگه نمردم و فقط فلج شدم میشه قوز بالا قوز...چیکار کنم