لایک لطفا
من با حامد آشتی کردم ولی حامد همچنان بد اخلاق خسیس بود اصلا خرج نمیکرد همش اعصاب خردی میکرد یه شب یه خواب عجیب دیدم خواب دیدم یه پسر بچه دارم خیلی ناز بود یه خانم سید ک میشناسمش گفت بچتو بگیر مال تویه از خواب بیدارشدم خیلی عجیب بود انگار به دلم افتاده بود حاملم فرداش یه بیبی زدم ک. مثبت شد به حامد گفتم حامد از خوشحالی تو پوستش نمی‌گنجید ولی من هم ناراحت بودم هم خوشحال ناراحت ازاینکه تو عقد بودیم خوشحال ازاینکه خدا بهم یه بچه داده ک شاید حامد تغیر میکرد با اومدن بجه
خب
با حامد رفتیم دکتر دکتر برام آزمایش نوشت بعد از یک ساعت جوابشو گرفتم گفتم مثبته گفت بله مبارکه اشکام هری ریخت آخه خیلی ناراحت بودم هنوز عقد بودیم و منم جهازم آماده نبود و بابامم توان مالی نداشت اون موقع بخره قرارمون این بود بابام بازنشست بعد جهزیه منو آماده کنن به حامد گفتم نمیشه من جهازم آماده نیست عقدیم باید بندازیم حامد گفت عمرا من بچمو نمیکشم به جهنم من قاتل نمیشم دیگه حرفشم نزن
حامد موضوع رو به مادرش اینا گفت اوناهم اصلا خوشحال نشدن معلوم بود همش سرکوفت تعنه متلک نه ماه باهمه سختیش گذشت و من بالاخره پسرمو بغل کردم حامد توی اون نه ماه خیلی اذیتم کرد هرموقع ویار داشتم برام چیزی نمیخرید من همش گریه میکردم هرشب کارم گریه بود تو همون بارداریمم افسردگی گرفتم بعد از زایمانم بدتر شدم منو بستری کردن
خیلی روزای سختی داشتم ولی گذشت الان پسر نازم یک سال نیمشه خیلی دوسش دارم قراره ک تا یک ماه دیگه هم بریم خونه خودمون حامدم مهربون تر از قبل شده وکمتر خیسیس میکنه
حالا قسمت جذاب داستان عکسسسسسسس بدویین بیاین ک بزارم
زود بذار خدایی خیلی معطل موندیم تا داستانت کامل بشه
بذاااااار😍
یعنی تو همون حالت عقد موندیم با بچه تازه میخواهید برید سر خونه زندگیتون
منتظریم عزیزم
کوووو عکس
تو تاپیک قبلیات ک گفتی سرخونه زندگیتی و شوهرت خیانت کرده و از خونه بیرونش کردی
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
