2703
2553

من اهل تهرانم تک فرزند خانواده بودم از بچگی تو ناز نعمت بزرگ شدم همسرم پسرچهارم خانواده است 4تا پسرن با 4تا خواهر من خیلی دختر پر شور شر شیطونی بودم از بچگی مثل پسرا بزرگ شدم تو خانواده ای بزرگ شدم ک همچی برام فراهم بوده تو ناز نعمت بابام حسابدار بانک بود مامانمم خانه دار همسرمم همکار بابامه معاون بانکشون به واسطه دوستی پدرمون من باهمسرم آشنا شدم پدرم از قدیم با پدرشوهرم دوست بودن تو جبهه هم بابام باهم بودن از بچگی با شوهرم رفت آمد هایی داشتیم یه بچه شیطون بازیگوش بود خیلی هم مغرور هیچ وقت اسباب بازیهاشو به من نمی‌داد خسیس از همون بچگی هم خسیس بود😒😒 نمیذاشت دست بزنم به وسایلش الانم هس😒😒حامد 12سال از من بزرگتر بود من اون موقع 3یا 4ساله بودم ک رفت آمد داشتیم اونم اون موقع ها اونم اونم 17ساله بود کم کم بزرگ شدیم تا من دبیرستانم تموم کردم اونم تازه سرکار رفته بود بااینکه جوون بود اما خیلی پشتکار داشت اهل نماز روزه به شدت نمازی بود ولی من یه وقت میخوندم یه وقت نه همش میگفت کافری تو😒😒خلاصه وقتی ک من داشتم واسه دانشگاه آماده میشدم حامد اومد خواستگاریم اون موقع ها17سالم بود و اون 30یه پسر خوشتیپ جذاب ک همه حسرت داشتنش میخوردن منم خیلی دوسش داشتم از بچگی میشه گفت دیوونه وار میپرستیدمش چشاش نگاهش دیوونش بودم دییونه همچیزش پسری بود ک پول داشت شهرت داشت خانواده داشت در خونده بود ولییییی............... یه چیزی نداشت ک از همه اینامهم تر بود احساس نداشت مردی نبود ک عشق بورزه اون اولین مردی بود ک تو زندگیم اومده بود اولین عشقم عشقی ک بخاطرش جونم میدادم خلاصه من قبول کردمو به اصرار خانواده قرار شد نیمه شعبان عقد کنیم تااون موقع هم نامزد بمونیم تا اخلاقای همو بهتر درک کنیم 

میشه برای سلامتی دخترم کوچولم  یه صلوات مهمونش کنید  


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

توی نامزدی بود ک کم کم حامد رو داشتم می‌شناختم خسیس بود هیچی برام نمی‌خورید محبت نمی‌کرد همش میگفت بیا جدا شیم نامزدی روبهم بزنیم اما من دیونش شده بودم بیشتر از قبل از اون اصرار از من انکار حتی یه شبم کلی قرص خوردم اگه بابام اینا منو نرسونده بودن بیمارستان مرده بودم حامدم دید خیلی وابستم اونم کم کم رام شد قبول کرد انگار داشت عاشقم میشد وقتایی بود ک تاصبح حرف میزدیم دعوا میکردیم قهر آشتی داشتیم تا اینکه روز عقدمون رسید

میشه برای سلامتی دخترم کوچولم  یه صلوات مهمونش کنید  
2720

حامد خیلی خسیس بود وهمین خسیس بودنش منو آزار میداد حتی توی محبت کردنم خسیس بود روز عقدمون خیلی خوشگل شده بود همش می‌خندید تو ماشین باهام شوخی می‌کرد اون روز خیلی روز خوبی بود اون شب من زن رسمی حامد میشدم و خیلی خوشحال خوشحال از اینکه بالاخره به دستش میارم ومال من میشه از بچگی هرچی رو ک میخواستم باید به دست می‌آوردم 

میشه برای سلامتی دخترم کوچولم  یه صلوات مهمونش کنید  
2714

اول عکسو بزار 

یا راهی خواهم ساخت یاساخی راهم آخ😐✌️۹9/9/۹(این تاریخ بهترین اتفاق زندگیم میوفته من ایمان دارم)                      گرطبیبانه بیایی برسربالینم،به دوعالم ندهم لذت بیماری را💞.       بالاخره من هم روزی خواهم رفت و کلید خانه را زیر هیچ گلدانی نخواهم گذاشت 🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️

حامدم مثل بقیه چیزایی ک به دست آورده بودم مال خودم کردم اون شب بهترین شب زندگیم بود رو ابرا بودم انگار ی خواب خوش بود چ قدر حامد قربون صدم میرفت چ قدر اون روزای اول خوب بود ولی کم کم دعواهامون شدت گرفت یه بار یک ماه ندیدمش میگفت بیا جدا شدیم من تورو نمیخوام حامد به شدت پولکی بود میخواست زنش مثل خودشون خیلی پولدار باشه ماهم وضعمون خوب بود ولی به پای اونا ن می‌رسیدیم 

میشه برای سلامتی دخترم کوچولم  یه صلوات مهمونش کنید  

یک ماه ندیدمش ن جواب میداد ن زنگ میزد تا بالاخره بعد از یک ماه زنگ زد وقتی زنگ زد فقط گفتم کجابودی داشتم از دوریت میمردم من بشدت وابسته حامد بودم تو این یکماه از من فقط یه تن بی جون لاغر مونده بود شبا تا صبح از دوری حامد گریه میکردم هرشب آهنگ این آهنگ رو میذاشتم باهاش کلی هق هق میکردم دیدی آخرشم رفت اونکه میگفت تنهات نمیزاره رفت از پیشت امو بند من دیوونه حامد بودم اگه یه روز نمیدیدم مریض میشدم به شدت وابستش بودم 

میشه برای سلامتی دخترم کوچولم  یه صلوات مهمونش کنید  
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687