دیشب داییم خونمون بود.شب خوابید اینجا
قبلش گفت که دایی جون من صبح زود میرم
نمیخاد واسه صبحانه پاشی .خودم ی چیزی میخورم میرم .دیگه شوهرمم قرار گذاشت که باهم برن اونم تا مسیری ببره .
ساعت ۱۰صبح پاشدم 😐ببخشید ی تر تری کردم 😂😂گازدادم .سر صبح خا بیدار میشم اینجوری میشم ☹😫😫.یه آخش همگفتم 😑😑🤦🤣🤣
اومدم بیرون از اتاق دیدم 😟😟دایم هنوز تو اتاق بغلی خوابه 😳😳😱
وایییییی😬😬😩.
با خودمگفتم 🙄ینی فهمید.بعدم چند بار گفتم
دایی جان خواب موندی .
دایم یهو گفت ن بیدارم .زنگ زدم کنسل کردن فردا میرم .
😑😑خودموزدمکوچه علی چپ .حالا نمیددنم فهمید یا نه 😂😂😂😂😂