بیمارستان بستری شدم ویاد نظر یکی از خانمهای نی نی سایت افتاد که گفت تا یه اتفاق بدی نیفته به خودش نمیاد گفتم این همون اتفاق دیگه میفهمه چقدر اشتباه کرده،
نمیدونستم باید ناراحت باشم که مریض شدم یا خوشحال باشم که مریض شدم و با خودم میگفتم شاید این مریضی باعث بشه به خودش بیاد و این کاراشو ترک کنه با این امید درد مریضیمو تحمل میکردم...
از بیمارستان مرخص شدم ولی هنوز خوب نشده بودم و همسرم به هوای اینکه مریض هستم و حواسم بهش نیست، چتاش بیشتر شده بود و بدتر شده بود تو همون حال مریض با اون بدن درد... خودم ازش درخواست راب طه میکردم از ترس اینکه مبادا مریضی بهونه بشه واسش