مامانم از خونه بیرونم کرده😔

مرسی عزیزدلم🌹

بچه ها زود ازدواج نکنین که بگین راحت شیم.من خودم مجردی خیلی خونه پدرم تامین نبودم اما میساختم .رفتم دانشگاه .سرکار .ارشد و کلی واسه خودم به ارزوهام رسیدم.نزدیکای سی ازدواج کردم.الان با اینکه زندگیم الحمدلله خوبه اما اگه جا داشت دیر تر شوهر میکردم😅😅😅

ببخشیدا ولی چطور تو تاپیک قبلیات گفتی مامانم خیلی خوبه دعا کنید هیچوقت چیزیش نشه.منم مامانم وقتی مجرد بودم خیلی بد بود اونقدر ازش متنفر بودم که به خدا گفتم جوابشو بده.وبد هم دید هنوزم من یک لحظه اون رقتارها رافراموش نمیکنم .بااینکه باهام بهتر شده ولی هرگز یادم نمیره.توروش دعوا کن .بگو حلالت نمیکنم .یاتحدیدشون کن وبگو فرار میکنم.برو خیاطی یاد بگیر و از اون شهر برو یا توی سالمندان شهر بزرگ مشغول بکار شو.شبانه روزیه.بهتر از اینکه بایه بچه از یه معتاد لواره بشی.

قسمت خاهراتون مگه چجوری بود؟

کلا عزیزم به قبول نشدن فکر نکن. همه چی پزشکی نیست. الانم تو همین رشته موفق میشی اگه تلاش کنی، من خیلیا رو میشناسم چندین سال پشت کنکور موندن و خوندن و بازم قبول نشدن. پس بیخیال کنکور شو و مسیرتو درست برو و تو همین مسیر تلاش کن. آره ازدواج بدترین کار ممکنه تو این شرایط. تا درستو تموم نکردی ازدواج نکن. دو سه سال دیگه عاقل تر و پخته تر میشی و این روزا رو یادت میره فقط نذار با حرف پدر و مادرت به هم بریزی و کار اشتباهی بکنی، فقط یه پنبه بذار تو گوشت و اصلا گوش نکن چی میگن. به بهانه درس خوندن ازشون دوری کن.. هم درس بخون هم مهارت یاد بگیر تا بتونی کار کنی. مطمئن باش تنها کسی که می‌تونه زندگیتو عوض کنه خودتی

حالا ک داری حقوق میخونی ی سر ب وکیل های اطراف دادگاه اون شهر بزن برای منشی گری و کمک کردن تو کارهاشون خیلی هارو دیدم ابنجوری پول درمیارن

در ضمن نمد دوزی و بافتن شال و کلاه و  دادن درس ب بچه واسه معلم خصوصی شدن و  انحام تحقیق و پایان نامه برای بقیه تو دانشگاه و انجام دادن تکالیف دانشجو ها خیلی کارایی ک میشه پول دراورد تازه با مدیریت دانشگاهتون صحبت کن و بگو ک مشکل داری و دنبال کاری خودشون برات جور میکنن

دوتا آدم دیوث بود 

هردوشون خیانت کار از اب در اومدن 

اولی با دوتا بچه .دومی با یه بچه

نه عزیزم .حتی اگه درستم تعطیل کردن تو نا امید نشو ...تلاش کن ...ببین یکی از اقوام ما تو هفده سالگی مامان باباش شوهرش دادن تا راحت از هم جدا شن .این طفلک رفت شهر دیگه کلی سختی کشید از شوهرش و کتک و دعوا و .... خلاصه اخرش طلاقش داد شوهرش.اونم برگشت.خیلی داغون بود... ولی نا امید نشد.الان داره کنکور میخونه پزشکی قبول بشه .از در و دیوارم خدا ادمهایی میفرسته کمکش کنن.

یا یکی دیگه بود خونشون شلوغ بود نمیتونست واسه کنکور بخونه .رفت یه چادر شب زد گوشه اتاق گفت این گوشه مال منه.میرفت همون پشت درس میخوند.الان خانم دکتر شده.

تو زندگی از هیچی نترس...نگو اگه فلان بشه چی ... هر چی روزگار بد قلقی کرد تو سخت تر بجنگ

عزیزم مطمئن باش قسمت آدم به چهرش نیست،من زن داداش خودم ،قصدم به خدا مسخره نیست فقط واسه تو دارم میگم که اینجور با ناامیدی حرف نزنی،قبل از ازدواج با برادرم هیچ خواستگاری نداشت،اصلا قشنگ نبود حتی یکی از اقوام به خواهرم گفته بود من اگه اینقدر سیاه بودم بیرونم نمیرفتم،انقدر لاغر بود که تو صورتش انگار فقط بینیش معلوم بود،حالا داداشم از همه ی خانواده خوشگل تر قد بلند ،خواستگاری هر کی میرفت نه نمیگفتن ،یه دفعه امد گفت اینو میخوام ،الانم واسش جون میده بخدا واسش میمیره

چه قدر وحشیه عموتون .ببخشیدا ناراحت نشی.

از اعراب جاهلیت هم بدتره