چرا عروسا از مادرشوهراشون متنفرند؟🤔

زیبا بود👌😂

چرا همه؟

همه ک یه جور نیستن اینجا معمولا تحت تاثیر جو خیلی شورشو در میارن

خیلی سخته اینجوری ، از یه طرفی هر از گااهی به پات بپیچه قابل قبوله  ولی اینکه کلا نخواد و نبینتت  خیلی بده

حواسمون نیست این مادرشوهرهایی که امروز ازشون مینالیم ، عروس های دیروز بودن که از مادرشوهرهاشون مینالیدن و زجر میکشیدن. به خودمون نیاییم به وقتش زمین میگرده و ماهم جا پای اونا میذاریم. سعی کنیم از هر رفتاری ناراحت میشیم عبرت بگیریم و یاد بگیریم در حق کسی انجام ندیم

چون بعضی مادرشوهرا خیلی تنگ نظر و خسیس و گدا هستن 

من دوسش ندارم اصلا ولی بی‌احترامی بهش نمیکنم 

نه من با مادر شوهرم خیلی خوبم، ینی تواین سه سال یبارم بهم تو نگفته، البته منم از اولم مثل مادر خودم دیدمش، مثل دخترش رفتار کردم...   

ن خیلیا همینجورن واقعیته کم پیش میاد خود باشن 

مثلا مادر بزرگ من کلا زن مظلومیه شاید حرفی بزنه و کاری بکنه اما ندانسته اس از قصد نیست  اما کلیمخوبی میکنه، عروسش داشت فیلم.میدید یبار  فیلم موضوعش مادر شوهر بود یهو برگشت گفت هرچی باشه مادرشوهههههررررره دیگه با صدای کش دار من ناراحت شدم گفتم تو که دیگه نباید بزنی این حرفو باتو که کاری نداشته کلا دیدگاهشون نسبت به خانواده شوهر منفیه

منم بخداا نمیگم اندازه مامانم ولی واقعااا برام عزیزه مادر دوممه

چون اسم مادرشوهر  بد شده چون تحمل ها کم شده چون نمیتونن دل به دست بیارن کینه کردن و بهتر انجام میدن یه لحظه فکر کنن مامان خودشون هم مادرشوهر و دل ندارن زنداداش چیزی به مامانشون بگه و ...

رابطه دو طرفه اس. منم اوایل ازدواج خیلی سعی کردن صمیمی باشم مثل دخترش. خودش نخواست بد کرد الان یکساله نه من رو دیده نه دخترم  تا عید هم نمیبینه. کسی که خودش نمیخواد نباید بهش بچسبی. بگذاری واست له له بزنه. الان زنگ میزنه دخترمم باهاش حرف نمیرنه چون یادش نمیاد همچین مامان بزرگی رو. 😀

اولین بار نامزدی برا مادر شوهرم روز مادر یه قواره چادر رنگی خوب بردم ،در حد توانمون بود،یه بر اندازیش کرد گفت کاش چادر مشکی میگرفتین😕منم بردم مامانم براش چادر مشکی خرید،دفه دوم نامزدم یه ماه قبل عید بهم پول داد یه مانتو خریدم،عید خواستیم عقد کنیم مادر شوهرم گفت دیگه همون مانتو خوبه جدید نمیخریم

دفه سوم برا عروسیمون رفتیم خرید گفت روز حنابندون همون لباس عقدتو بپوش ،منم گریه مامانم برام لباس خرید

دفه چهارم من سه ماهه باردار،خواهر شوهرم هشت ماه باردار،باهام خاستیم بریم عروسی،کفش من پاشنه پنج سانتی،کفش دخترش پاشنه ۱۲سانتی،بخدا کنار هم داشتیم کفشامونو میپوشیدیم،مادر شوهرم به من گفت حامله ای کفش پاشنه بلند نپوش(ترسید از دختر کوتولش بلند تر بشم)صدام در نیومد خواهر شوهرم گفت خب کفش منم پاشنه بلنده دیگه چیزی نگفت

و اینجوری شد که مادر شوهر شد،و طی ۱۲سال زندگی از دخالتاش خسته شدم اما بازم باااازم ازش متنفر نیستم و چون زجر زیاد کشیده تو زندگیش همیشه بخشیدم و گفتم مادره،اما دوسشم ندارم

مادر شوهر منم خوبه ، اما یکی دوبار پیش اومد یه چیزایی شده اما من گذشت کردم فکر.کردم مادر خودمه یا خواهر شوهرم یکی دوبار پیش اومده ناراختم کرده گذاشتم پای بچگیش ادم تو خانواده خودشم یه وقتایی کم لطفی میبینه

بخدا رابطه ی زنداداشم با مامانم میبینم حسرت میخورم انقدررر دوس داره مامانمو... بهش میگه مامان جون مامانم هم از ته دل میگه جاااااااانمممم ... از اول حاملگی عروسمون مامانم اوردش خونه خودشون بهش میرسه اونروز رفتن سونو گفته احتمال زایمان زودرس مامانم نشسته بود گریه میکرد زنداداشم دلداریش میداد😐 مث دوتا دوست می مونن

میگن هر چ برای خود میپسندی برا دیگران هم بپسند

مادر شوهر من تو بچه های من میگف کهنه ببند شوهرت پول نداره فلان اما دخترش پوشک خارجی میبست برا بچش .وضعشم از‌ ما بدتر بود.

مانتو میگرفتم میگف چرا مانتو میگیری حروم میکنید پول رو

اما دختراش سالی سه بار مانتو میگرفتن.

و امثال این جور چیزا

دخالت بیجا باعث نفرت شده.

وگرنه کسی مرض نداره بیخودی از کسی متنفر باشه