2737
2734
عنوان

مجردا بياين از خواستگاراى عجيب غريبتون بگيد بخنديم😂😐

| مشاهده متن کامل بحث + 373089 بازدید | 2028 پست

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

عزیزم برای خواستگار ایده آل امضای منو بخون انشاله که قابل باشم کمکت کنم 💐🙏

من تلگرام ندارم مبشه بگی چیه این ساب

یکی رو داشتم که خیلی دوسشداشتم                           هنوز هم دوسشدارم اما دیگه ندارمش                          
2728
از همون جناح ک گفت فهمیدم منظورش چیه  اینجورادما تو خاستگاریاشون حتما ملاک اصلیشونه طرف مث خود ...

دقیقا اینجوری بوود

کی فکرشو میکرد یروز یعده ناشناس دور هم جمع شیم و از خصوصی ترین حرفامون بهم بزنیم!
عزیزم چند سالته ؟ اگر دوست داری با هم حرف بزنیم پیام دوستی بده گلم

من 19 سالم 🥺

باش گلم

یه معمار کوچولو 👷🏻‍♀️ک نویسنده هم هست✍🏻😍 و ی گوینده خوش ذوق ک برای مناسبت‌های قشنگ شما(مثل تولد عزیزانتون،سالگردازدواج و...)و حتی کتاب قصه صوتی ب اسم نینی هاتون میتونه کمکتون کنه😁💜برای اطلاعات بیشتر بهم درخواست دوستی بدید عزیزای دلم💋🌱
فداتم😁😁😁ولی تیکه میندازما گفته باشم هرجا هم برید منم میام اصلا من جلو میشینم باید بری عقب🤣🤣🤣🤣 ...

امضا تو خ دوس دارم البته دور از جونت برای خودم؛))🖤

برای موفق شدنم تو کنکورم و خانم معلم شدنم یه صلوات مهمونم کنین خانوم گلیا😌🧡🧸
2740

این ماجرای خواستگاری عجیب برای سال 80 هست

اون موقع موبایل مثل الان همه گیر نبود و توی روستاها هم نهایت یکی دو خانواده موبایل داشتن... 


و حالا ماجرا ی خواستگاری(دختر عمه اشرف، عمه اشرف عمه من نیست دوست خانوادگی خالمه و از بچگی بهش عمه اشرف گفتن و همه عمه اشرف صداش میکنند) 

از کودکیا قرار بوده پسر عموی بابابزرگ عمه اشرف با دختر عمه اشرف وقتی بزرگ شد وصلت کنند... عمه اشرف شوهرش فوت میشه و دیگه بخاطر سه تا بچه هاش و ایندشون میره شهر و میره خیاط خونه خاله من کار پیدا میکنه... خاله منم میبینه عمه اشرف زن خوب و اصیلیه برادر شوهرش که مطلقه بوده رو به عمه اشرف پیشنهاد میکنه و  سالها میگذره و میرسه به سال هشتاد... 

سال هشتاد به عمه اشرفم از روستا زنگ میزنند که برای عاطفه دخترت مهدی رو در نظر داریم و داریم میایم خونتون خواستگاری و... عمه اشرفم با شوهرش درمیون میذاره و میگه بیان قدمشون رو چشم و ادرس میدن.... اینو داشته باشید.... خانواده پسر تا حالا تهران نیومده بودن و فقط شهر خودشون میرفتن برای درس و دانشگاه و... میان تهران و پرسون پرسون ساعت 9:30 شب زنگ در خونه رو میزنند و میگن ببخشید منزل اقا جواد(اسم شوهر جدید عمه اشرف، برادر شوهر خاله ام) 

میگن بله، شما؟ میگن فلانی ایم... ببخشید ادرستون رو سخت پیدا کردیم دیروقت شد.... خلاصه یا الله کنان میرن داخل حالا بماند که تعجب میکنند خانواده دختر داشتن شام میخوردن و... اقا جواد هم تحویل گیران میشونه اونارو پای سفره و میگه ببخشید شما کدوم فامیلی و.... میگن آقا مهدی و... اقا جوادم میگن اخ یادش بخیر به به چه دورانی داشتیم و اشنای سربازی در عجب شیر هم پدر ها درمیان و... همدیگرو بغل و... خلاصه قرار نامزدی و بله برونم میذارن و دختر و پسرم خیلی از هم خوشسون میاد... 

اینم داشته باشید که ساعت یک و نیم شبه عمه اشرف و اقا جواد زنگ میزنن روستا که تروخدا اقای فلانی چی شد و بلایی سرشون نس مده باشه ا. نا هم میگن رسیدن و حتما شارژ گوشی تموم شده و ادرستون رو میپرسیدن و... 

سه روز بعد خانواده داماد عروس رو میبرن روستا و برای تشکر و سر سلامتی...و خان روستا میگه که این که دختر اشرف عاطفه نیست و... وامصیبتا :)))) 

عمه اشرف هم ناراحت میشه اولش که چرا کوچه بهشتی (شرق تهران) خیابون بهشتی (عباس اباد) اینا رفتن..... و بخت اقبال خوب نصیب این دختر از همه جا بی خبر شده

تا سالها به دختر این خانواده میگفتن عروس اشتباهی... همون عروس اشتباهی اونقدر خوبی کرد که شوهرش توی شورایاری روستا رفت و بعد کلی پیشرفت و فرمانداری و الان هم میخوان شهردار فلان شهر شن.... 

دختر عمه اشرف هم که عاطفه اسمش بود و اسم اون دختر هم عاطفه بود... به یه پسر شوهر کرد و الان سه تا بچه داره و خوشحاله اما خب همچنان از بخت و اقبالش و کوچه و خیابون اشتباهی می ناله.... 

عمه اشرف هم به ترکی میگه: نویسنده سرنوشت قلمش بشکنه که اینو واسم نوشت.... 

ببخشید طولانی شد. شاید این شیرینی و سادگی داشته باشه که به دل بشینه من خودم عاطفه ها رو دیدم بارها دوستن باهم... 


تا اینجا خیلی خندیدم از خاطرات همتون. کاپ قهرمانی می رسه به مامان خودم. زنگ زد خونه یک خانواده ای گفت شما مثل این که به فلانی گفتین دختر منو واسه برادرزادتون در نظر دارید گفتم خودم زنگ بزنم خدمتتون!

اون بنده خدام نمیدونست چی بگه گفت بله ولی تلفنمون چند روزه خراب بود....  

یه بار گفتم اینجا بازم میگم 

یه پسره اومده بود همه شرایطش خوب بود جلسه اخر که نیخواستیم قرار بله برون بزاریم پدرم گفت حرفی ، رسمی مونده بگید

مادرش گفت ما رسم داریم تو خونمون مهمونی یا مراسم باشه عروسا همه کارو بکنند و اخر همه بشینند سر سفره😳اگه ظرفارم بشورن تشکر میکنیم😳😳😳😂😂😂🤦‍♀️


فهمیدم که بلندای روزهای خداوند ،هزار برابر روزهای ماست . آهای!!!!!!خدای زیادی صبور!!!! یعنی آن همه سال که ما گریه می کردیم، تو فقط آه کوتاهی کشیدی؟!
چهارده سال پیش من ودختر خالم که خیلی صمیمی بودیم داشت راجع به یکی از خواستکاراش صحبت میکرد میگفت طرف ...

آفرین به نظرم اگر معیار زیبای یک از ده باشه برای مردان نسبت به ما دیگه برای خانوما نسبت به آقایون همون هم نیست

 پارسال روز کنکورم بعد از این که آزمون تموم شد اومدم جلوی درب دانشگاه وایسادم تا بابام بیاد دنبالم  نیم ساعت دیر کرد بابام . خیلیم هوا گرم بود تو این مدت یه پسره  بطری آب آورد بهم تعارف کرد منم اخم کردم بهش گفتم نمیخوام رفتش بعدش یه خانومه اومد هی ازم سوال میپرسید که کنکورتو چه جور دادی ؟چه رشته ایی میخوای بری؟چند بار این سوالا رو هی ازم پرسید منم دیگه خندم گرفته بود هی میگفتم خوب بود هر چی خدا بخواد بعد فهمیدم خواهره پسره هستش

بعد که بابام بود داشتیم میرفتیم سمت ماشین یک نفر بابامو صدا کرد   دیدم پسره هستش  با باباش .

بابای پسرو به بابام گفتش پسرم دخترتونو دیده خوشش اومده ازشون  پسرم پزشکه خودمم وکیلم کارتشو در آورد گفت این شمارمه زنگ بزنید برای امر خیر خدمت برسیم بابامم کارتشو پس داد گف دخترم قصد ازدواج نداره ممنون    

برای حاجت رواییم دعا کنید یه مشکل خیلی خیلی بزرگ برامون پیش اومده نذر امام حسین کردم به حق این روزای عزیز اگه حاجتم برآورده بشه نذرمو ادا کنم تروخدا به حق ۱۴ معصوم نفری ۱۴ صلوات به نیت رفع مشکل من بخونید التماس دعا ازتون دارم 🙏🙏
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز