دارویی برای خودکشی...

[QUOTE=157002340]خدا نمیبینه 💔میدید یا منو میکشت یا فکری به حالم میکرد بعد۲۰سال[/QUOTE

هممون الان مشکل داریم خیلی هم زیاد هممون هم میگیم خدایا چرا من...نا امید نباش به خدا توکل کن انشاءالله خدا خودش درست میکنه همه چیرو به وقتش منکه خیلی امید دارم به آینده

ولی به نظر من اگه واقعا میدونی پسر خوبیه واقعا دستش به دهنش میرسه برو به نظر من ازدواج های اینجوری از ازدواج های عشق و عاشقی خیلی بهتره مطمین باش خیلی دوست داره که نمیره

شاید الان چون تو اجباری اینطوری شدی

یه بار بدون هیچ فکر اجباری، جدی بهش فکر کن با یه مشاور مشورت کن، لازم شد پدر و مادرتم ببر مشاور باهاشون صحبت کنه

دارو و قرص بچه بازیه راه حل نیست

اون موقع اگه تایپیک زدی من نبودم راه حل خواستی قرص برنج بخور

چون خودم جونمو دوست دارم حس میکنم فرار بهتره از مرگه

خوب گازو باز بزار بگیر بخواب دردم نداره خیلی کلاسم داره  

خوب فرار کنه کجا بره تا کی بمونه یه دختر تنها با این گرگا اخرش که چی

هیچی پس خودکشی کنه 

انشاءالله...خیلی سخته بابات اینهمه اذیتت کنه هیچ پشت و پناهی نداشته باشی...یه شب سر سفره منو مامانمو زنداداشم که غریبه هست داشتیم غذا میخوردیم..برنج و مرغ بود منم خیلی گشنم بود خیلی هاااا.بعد سرم پایین بود داشتم غذامو میخوردم همراهش نون هم میخوردم..بعد مامانم گفت فراموش کردم آب بیارم مامانم خیلی خوبه خیلی دوسش دارم..یهو بابام زد زیر خنده گفت اره آب بیار امشب نون زیاد میخوریم خفه نشیم خوبه هی به زن داداشم نگاه میکرد و هر دو بلند بلند میخندیدن..یعنی به من متلک گفت..خداشاهده تازه شروع کرده بودم غذا خوردن گشنه از سر سفره بلندشدم رفتم اتاق دیگه آروم گریه کردم...وقتی بلندشدم مامانم هی میگفت بیا غذاتو بخور چیزی نخوردی..منم گفتم نه سیر شدم.مامانم طفلی سادست..بابام و زنداداشم هنوز داشتن میخندیدن اصلا هم نگفتن غذاتو بخور...این فقط یه نمونه از کاراش بود اینقدر از این کارا کرده اینقدر کتکم زده که خدامیدونه

اسی هیچ وقت از خونتون فرار نکن من خودم تجربه این کارو داشتم انقدر اذیت شدم ساعت ۳ صبح فرار کردم ساعت ۵ صبح خودم برگشتم خونه 

اره تازه با کلاس ترم هست