سه ماه پیش هر چند ممکن براتون خیلی مهم نباشه ولی برای من خیلی معجزه بزرگی بود
دختر از شب تا صبح یکریز گریه میکرد منم نمیتونستم تنهایی از پسش بر میام میرفتم خونه مامانم یه روز که همینجوری داشت گریه میکرد بابام برگشت گفت دو دقیقه میام خونه استراحت کنیم بچه ت نمی ذاره آرامشمون رو گرفتی وسایلتو جمع کن برو دیگه حوصله تونو ندارم خیلی دلم شکست خیلیییییی زیاد و خودمم نشستم ساعت ها با دخترم گریه کردم
اون شب آخرین شبی بود که دخترم گریه وحشتناک داشت از فرداش دیگه گریه نکرد
و الان هم منتظر معجزه دیگه هستم