من چندسال پیش با یه پسری دوست شدم.اونموقع ارتباطمونو تلفنی پیش میبردیم یبارم رفتیم کافی شاپ .حدودا هفت هشت سال پیش.
بعد بار دوم یا سوم بود آدرس خونشونو داد گفت بیا فلان جا باهم بریم بیرون!!!!منم خل و ساده حرفشو گوش کردم رفتم در خونشون.آپارتمانی بود.بعد گفت بیا بالا تا ن لباس بپوشم حاضر بشم.منم رفتم بالا دم درشون!!!!!!
بعد هی مثلا داشت آماده میشد و اینطرف اونطرف میرفت هی تعارف میزد بیا تو.منم نمیدونم چرا حس میکردم یه نفر تو اتاق پنهون شده.بعد دستمو گرفت با اصرار منو ببره تو منم گفتم اگر دستمو رها نکنی داد میزنم همسایه هاتون بفهمن دستمو ول کرد اونقددددددر دویدم و از ترس میلرزیدم و گلوم و دهنم خشک شده بود.
اونموقع واس من واقعا یه معجزه بود ک من تونستم در برم از دستش