هر دو سنتی بود. اولی خیلی بچه بودم خیال میکردم مث بقیه دخترای فامیل خوشبخت میشم اما بدترین تجربه هارو داشتم نمیدونین چقد خانوادش اذیتم کردن چقد خودش... دومی هم یکی از اقوام دور معرفیش کرد یه بار جواب منفی دادم اما دوباره پیگیر شدن پیگیری اینا همانا و فشار خانوادم همانا. نزاشتن جواب منفی بدم. فردای روز عقد رفتم بیرون نشستم گریه کردم صبح تا شب. الان دوماه بود شبو روزم گریه بود.طوریکه بفکر طلاق بودم. اما کم کم مهرش داره میره تو دلم امیدوارم ادامه داشته باشه