اره الانم هی از خاطراتمون میگیم میخندیم😂😂
ولی خیلی لج بودیم باهم😞
بچه که بودیم اون ژیمیناست کار میکرد .یه روز دم ظهر دیدم تو کوچه داره برا بچه ها حرکت میزنه رفتم از جلوش رد شدم گفتم میمون اوردن تو سیرک😛🙈😂😂
طفلکی بچم خیلی دوسم داشت ماه رمضون من همیشه ساعت 10 شب تنهایی میرفتم خونه پدربزرگم که سر کوچمونه
اقایی هم هر شب اونموقع وایمیساد تو کوچه فقط نگام میکرد😅😅