یه سریم بابابزرگم اومده بود خونمون ناهار سرسفره داشت ناهارمیخور با داییم ومامان وبابام داداش بزرگم صدام کردگقت بیا اشپزخونه گفتم نمیام هی گفت من نرفتم اخراومد منو گرفت ازجلو اونا کشون کشون میبرد اشپزخونه که شلوارم ازپام دراومد 😂انقدر گریه کردما یادش بخیر
یه بار رفتم سوپرمارکت ازفروشنده خمیرپیتزاخواستم اونم شاگردشوفرستاد بیاره اشتباهی خمیرپیراشکی آورده بود یدفعه فروشنده اصلیه گفت فلانی این چیه آوردی!!!بعدمنم گفتم خمیرپیراشکی نمی‌خواستم اونم تندتندمیگفت ببخشیدمعذرت میخوام و...منم فکر کردم بامنه همش میگفتم نه بابا اختیار دارین دیدم اخرش گفت اوستا باشمابودم ها ....بعدشم یه نگاه چپ همراه بانیش خندبه من کرد . وااای خیلی بدضایعم کردکثافت😒😓😩
یبار تو گوشم هندزفری بود و داشتم آهنگ گوش میدادم و همزمان داشتم روی فرش نپتون میکشیدم و ببخشید باد معدمو خالی میکردم یهو سرمو آوردم بالا دیدم بابام و زنداداشم تو اتاقن و منو چپ چپ نگاه میکنن🙈🙊
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
