داستان زندگى واقعى

آخرين تلاش زهره براى برگردوندن مهدى ول كردن كارخونه بود.تا شايد برگرده و مديريت و دستش بگيره كه همينطور هم شد.زهره اميدوار بود اگه دوباره كنار هم باشن بخاطر پسرشون هم كه شده دوباره بهم برميگردن و مثل قبل ميشن.

اما اينطور نبود.مهدى شبا خونه نميومد.اگه هم خونه بود مدام با تلفن حرف ميزد.نه تنها به زهره بى اعتنا بود بلكه وقت گذروندن با ميلاد هم براش خيلى جالب نبود.

يروز نشست با زهره حرف زد.گفت اين دورى كه بينشون بوده سردش كرده و تو اين مدت با كس ديگه اى آشنا شده و قصد داره مجددا ازدواج كنه.

با اين حرفا دنيا رو سر زهره خراب شد ولى مهدى كاملا بى اعتنا بود اتفاقا انگار از اينكه ديگه مجبور نيست اين موضوع رو مخفى كنه خوشحالم بود.

زهره زمين و آسمون و بهم گره زد.از خانواده ها گرفته تا دوست و آشنا پادرميونى كردن.مشاوره رفتن.همه كار كرد.اما مرغ مهدى يه پا داشت.

جدايى...

مهدى بعد از ١٢،١٣ سال زندگى كه با عشق شروع شده بود بدون هيچ توضيحى زهره رو طلاق داد و از خونه بيرون كرد.براى سرپرستى ميلاد هم هيچ تلاشى نكرد و اجازه داد مادر و پسر با هم بمونن.

تمام كارخونه و مال و اموال هم كه زهره تمام جوونى و زيباييش رو پاش داده بود.رفت در خدمت پريا خانم همسر جديد آقا مهدى.يه دختر بيست و پنج ساله خيلى زيبا كه انگار دو رگه هم بوده.

پريا دانشجو مهدى بود كه حالا كدومشون ديگرى رو گول زد خدا ميدونه.فقط اينكه اومدنش زندگى زهره رو نابود كرد.

زهره دست پسرش و گرفت و اومد شمال خونه پدرى.زنى كه بيزنس به اون موفقى تو شهر غريب راه انداخته بود.زنى كن هر روز با كلى كارگر و مهندس و كارمند سر و كله ميزد.حالا افسرده و غمگين گوشه خونه نشسته بود.هزينه هاى زندگيشون رو مهدى تامين ميكرد.اما حتى سالى يكبار هم براى ديدن پسرش نميومد.حتى ديگه زنگ هم نميزد و ميلاد جشن تولدهاش رو بدون اينكه حتى صداى پدرش رو بشنوه كنار مادرش ميگذروند.

تنها نشونه از مهدى،تو زندگى ميلاد و زهره مبلغى بود كه ماهيانه به حساب ميلاد واريز ميشد،اما زهره نميذاشت ميلاد نسبت به پدرش منفى فكر كنه.اجازه نميداد براى بچه اش عقده بشه و هميشه هم براش مادر بود هم پدر.

پريا هم براى مهدى دو تا دختر پشت هم بدنيا آورد.هر دو مثل خودش خوشگل.كم و بيش دوستاى مشترك خبر از مهدى ميدادن.ولى خودش هيچ ارتباطى نداشت.كارخونه ديگه مثل قبل در اوج نبود و زهره اينو ميدونست.ولى از طرفى هم بصورت ناشناس تو شبكه هاى اجتماعى ميديد كه پريا و دختراش سفر اروپا ميرن و عكساى آنچنانى ميذارن.

زهره كه تو اين مدت مادرش و از دست داده بود و حالا با پدرش و ميلاد زندگى ميكرد.دوباره به اصرار پدرش تو رشته مديريت دانشگاه شركت كرد و تو سن چهل سالگى رتبه عالى آورد و ادامه تحصيل داد.پسرش هم دانشجو بود و هوشش به مادرش رفته بود.