2733
2734
عنوان

داستان زندگى واقعى

2175 بازدید | 108 پست

بچه ها اين داستان زندگى واقعى يكى از فاميلاست كه مادرشوهرم برام تعريف كرده.

بيست و چند سال پيش يه پسر اصفهانى بنام مهدى تو شهر ما دانشگاه سراسرى  قبول ميشه.اينجا عاشق يكى از همكلاسيهاش ميشه كه دختر يكى از خانواده هاى بزرگ و اصيل اين شهر بوده و در ضمن نخبه و رتبه تك رقمى هم بوده.بنام زهره

زهره تك دختر بوده و چون تو خانوادشون تحصيلات خيلى مهم بوده پدرش بهش اجازه نميده درسش و ول كنه و ازدواج كنه بره اصفهان.ولى زهره و مهدى يجورى عاشق هم بودن كه هيچكس نتونست جلوشون رو بگيره و بالاخره ازدواج كردن.

دوتا جوون دانشجو از هيچى،ولى با عشق زندگيشون رو شروع كردن.اما از اونجايى كه زهره خيلى باهوش بود با توجه به رشته تحصيلى خودش و شوهرش از تو پاركينگ خونشون شروع كردن به راه انداختن يه توليدى.

مهدى ميرفت بيرون كار ميكرد كه خرج خونه رو دربياره.اما زهره تو پاركينگ خونه با تلاش و مطالعه داشت پايه هاى يه كار بزرگ رو ميساخت.

دو،سه سال بيشتر طول نكشيد كه كارسون به سوددهى رسيد و نه تنها خودشون هر دو كار ميكردن بلكه چند تا كارگر هم داشتن و روز به روز بيشتر پيشرفت ميكردن...


بچه ها باورتون میشه!!!

دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.

خانومای مهربون لایک کنن..

ممنون تا تاپیک گم نکنم❤❤

فقط 2 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
   ●۱۰♡فروردین♡ تولدمه😍  خانومی گل زندگی جدیدی شروع کردم لطفا از گذشتم دیگه نپرس♥️🙏 ..................به زودی🤩😍تیکر بارداری میزنم 🤰انشالله🤲🧿💟 دعاکنید 😔 انتظار فرزند سخته😔😓😢 اگه خواستی ته دلت برام یه صلوات بفرست💙♥♥♥♥   به لطف خدا و دعای شما دوستان در من دو قلب میتپه🥰🥺♥
2731
2738

وسط اينهمه كار و تلاش خدا بهشون يه پسر هم داد كه اسمش رو گذاشتن ميلاد.

هر وقت براى تعطيلات ميومدن شمال و پيش فاميلاى زهره.تا مدتها تو هر محفلى حرف از زندگى قشنگِ اين زن و مرد بود.اينكه چقدرعاشق همن،چقدر بخاطر زندگيشون تلاش كردن و...

ديگه كارگاهشون تو پاركينگ نبود و كم كم داشت به يه كارخونه حسابى تبديل ميشد كه به اصرار زهره،مهدى رفت ادامه تحصيل بده تا باتخصص بيشترى برگرده.

زهره هم يه مادر قوى و مهربون بود هم يه همسر حامى هم يه مدير موفق و باهوش

ديگه همه حسرت زندگيشون رو ميخوردن.حالا بجايى رسيده بودن كه هرسال سفرهاى خارجى ميرفتن.خونه چهل متريشون به يه پنت هاوسلوكس تبديل شده بود.تو شمال يه ويلاى زيبا ساخته بودن كه هر وقت زهره براى ديدن پدر و مادرش مياد تو ويلاى خودش ساكن بشه...

یکی لایک کنه باید بخوابم فردا بیدار بشم میخونم

سال  ۱۴۰۰ بزرگترین تحول زندگیمه اگه بهش نرسم زندگیم داغون میشه پس بااید بتونم برسم شماهم برای من دعا کنید اگه میشه.     &الهم  صلي عله محمد و اله محمد ...........همیشه یادت باشه تو تنها نیستی همیشه یکی داری نمیگم کنارته ولی نگاهت میکنه از مادر بزرگم شنیدم میگفت به چشم هیچکس اعتماد نکن دختر قشنگم  فقد به نگاه اون بالایی اعتماد کن نگاهی پر مهر و محبت داره هیچ وقت نگاهت ازش نگیر یادش بخیر چه روز های بود سختی تو این زمونه زیاد شده همه حق دارن عصبی بشن ناراحت بشم حق دارن من حق میدم اما حق ندارن خودشون برنجونن باید آدمای خوب دوست داشت آدمای بد رو تحمل کرد هرچند اجبار ولی یه جور به بیخیالی طی کن من  از اینجا میگم مادر بزرگم دلم برات تنگ شده خیلی دوستت دارم تو برای کی دلت تنگ شده؟؟... یکم بهش فکر کن بعد فکر کن ارزش داره ؟؟؟ اگه نه نداشت پس بیخیال لبخند بزن اگه ارزش داشت دستت بزار رو قلبت و با لبخند بگو به یادتم... زندگی کوتاهه ببخش بگذر.. زندگی مانند رود میگذرد چه زود...  
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687