پنج ساله ازدواج کردم طبقه بالای مادرشوهرمم خدایی اونام ن ازیتی ن ازاری ن ی ذره دخالت همیشه هم هوای منوبچموداشتن تواین پنج سال خون دل خوردیم تایه خونه بزرگتربخربم کمتردردگرفتم بس ک پله بالا پایین رفتم حالا چندروزپیش یکی ازدوستای شوهرم خونشوداده بودب شوهرم ک بفروشه براش خونشم ویلاییه طرف ورشکست شده گفته ی ملیارد اینجام بایه ملیاردمیشه ی خونه عالی گرفت بعدشوهرم گفت خودمون بخریمش ی مقدارقرض گرفتیم ی مقدارپس اندازخودمون وطلاهامم فروختم ک واقعا مبلغ قابل توجهی میشدباهمه اینا تونستیم ۸۰۰جورکنیم طرفم گفته پولشو یجامیخادشوهرم گف ماشینوبفروشم خاستیم بفروشیم مادرشوهرم نزاشت گف ماشبن زیرپاتونفروش بخاطرزنوبچت طلاهای خودشو داده بودب شوهرم ک بفروشه واقعاهم زیادن ولی من خیلی ناراحت شدم البته شوهرم میگه دوبرابرشومیخرم براش ولی من دوسندارم دستش خالی باشه ومیترسم نتونیم بخریم براش نمیدونم چیکارکنم