خانما من چند وقتیه یعنی حدود یک ماه هست ک شوهرم خیلی اخلاقاش خاصه مثلا اصلا باهام دردل نمیکنه یا ی وقتایی باید زور بهش بکنم تا سر اون موضوع باهام حرف بزنه یا حداقل دلداری بهم میده نمیدونم شاید من زنم توقع محبت دلداری دارم ولی همسرم اینکارو نمیکنه واین باعث میشه من ناراحت بشم گریه کنم وکارمون به دعوا بکشه چون ی وقتایی سر موضوعاتی باهام خیلی بد حرف میزننه میگه خوابم میاد یا میگه خب چند دفع میگی یا میگه اگر صحبتات تموم شد بخوابیم یا مثلا تو اوج خستگی خواب میگه بازم بخاطر اینکه به نفع من حرف نزنه میگه نه اگر این کارو کنی همینه ولی خیلی ببخشید موقع رابطه جنسی ک میشه چنان محبت میکنه به آدم من براش عزیز میشم ک نگو
ی وقتایی ک دعوامون میشه میشه میگه بخدا خسته شدم بیا بریم خونه بابات ببینه اونا راست میگن یا تو یا میگه چ اشکال داره اونا هم بدونن خب بنظر شما وقتی دونفر میتونن مشکلاتشونو حل کنن چرا دخالت کسی یکشن وسط
مثلاً من ی موضوعاتی ی وقتایی ک قبلاً برای پدر مادرم تعریف کردم بهشون میگفتم حق میدادن به من و میگفتن آره قبول داریم ولی جلوی شوهرم چندین بار پدرم گفته من نمیتونم با شوهرت جنگ دعوا کنم
ولی جدیدا شوهرم منو تهدید میکنه ک دعوا کنی حرف غیر منطقی بزنی میرم زنگ میزنم بابات مامانت یا هروقت دعوا میکنه ک از لحاظ خودش اونو دعوا میدونه ولی از نظر من دوست دارم باهام حرف بزنه میگه بریم خونه بابات یا میگه بگو بلند شن بیان اینجا یا اگر نگی خودم بعداً زنگ میزنم ک یکبار زنگ زده چقدر پیش مادرم به نفع خودش حرف زده بود ک مامانم گفت ریحانه تو واقعا اینطوری هستی ک من مجبور شدم کل چیزایی ک تو زندگی شوهر خودمو محرم میدونستم به اونا بگم ک مادرم گفت شوهرت دیگه اینارو نگفت به ما فقط گفت ریحانه اینجوری ریحانه اونجوری و وقتی هم اینجوری باشه بیان بهمون کمک آقا هرچی هست نیست میکشه وسط و من باید چقدر خجالت زده بشم درحالی ک پدر مادر من فقط نجیبن چیزی نمیگن ک دعوا تموم بشه یا شاید ی سری چیزا ک خودشون هم اون چیزا قبول ندارن بگن نه درسته ولی من تنها باشم میگن نه غلطه بعد چ فایده داره گفتن این چیزای خصوصی زندگیت ک وسطش هرچیو بگی
انقدر از همسرم دلخورم ک حتی گفتم چرا این طوری کردی چرا هرچی میگی مگه بچه ای میگه از این به بعد همینه دعوا زیادی بکنی میرم پیش بابات
پدر مادرم چندین بار خودشون اعصابشون خورد شده ک میگن چرا اصلا اعصاب خودتون خورد میکنید ولی شوهرم با این کارش خیلی دوست داره به نفع خودش استفاده کنه ک بگه بزار پدر مادر بدونن تو مشکل داری یا من من مشکل ندارم حرفم درسته حتی بهش گفتم خوبه زنگ بزنم به مامانت علیه تو باهاش بدتو بگم میگه خب بزن اون نمیاد بد منو بگه من کاری بدی نکردم بعدشم میگه بزار بدونن تو کی هستی چ بهتر
بعدشم اینو بگم شاید بگید به پدر مادر بگو شوهرت زنگ زد بگه به ما ربطی نداره ک دخالت کنیم حرفی بزنیم ولی مامانم بابام میگن چ اشکال داره خب بیاید بگه مارو محرم میدونه ک دردل میکنه ولی یکبار پشت تلفن مادر گفت تا خوشید ک خوشید یا گفت شوهرت فکر میکنه من اعصاب زیادی دارم سرم درد نمیکنه میگه زنگ نزدم باباش زنک زدم به شما پشتش اینطوری میگن آخه اینا اسمش دردل ک هرچی هست نیست بری علیه زنت ک خودتو خوبه کنی پیش مادر زن حرف بزنی بعدشم بیای تعریف کنی ک هرچی نیست بکشی وسط و تهدید هم بکنی
خانما بنظرتون چطوری میشه باهم چین آدمی ساخت باهاش باید چطور رفتار کرد من خودم ،۲۷سالمه تاحالا دوست نداشتم یعنی حتی مجرد هم بودم دوست داشتم ی سری چیزا تو دل خودم نگه دارم ولی به مادرم نگفتم چون میرفت به بابام میگفت بهتر ک نمیشد بدتر میشد
برای همین این موضوع از اون موقع برام روشن شد ک زندگی مشترک قضیش خیلی فرق داره
ی وقتایی میگم حتی بیا بریم مشاوره میگه من ک مشکل ندارم خودت برو یا پدر. مادرم هم حتی گفتم بخدا دوست ندارم اینطوری محسن زنگ بزنه بهتون اینا رو بگه من ازش نخواستم یا دوست ندارم پدر مادرم بخاطر دعوای ک ما باهم داریم وتاحالا هم ک یکسال نیم نداشتیم وفکر میکردن خوشیم و شوهرم کاری کرد ک مادر پدرم همش فکر میکنن من مشکل دارم یا فکر میکنن همش دعوا داریم چون رفته بود گفته بود دخترتون زندگی برای من جهنم کرده