مرد ه استاد دانشگاهشون بوده... استاده از دختره خوشش اومده بوده... دختره گفته تو زن داری... مرده گفته زنم مطیع منه و اگه بگم زن میخام باهام همکاری میکنه....
تازه اون موقع دختره 24 سالش بوده... الان 26 سالشه و بارداره...
دقیقا همه چیز مشترکه... یعنی مادرشوهر دوستم دو ساله پاشو خونه دخترش نذاشته...خواهرشوهر دوستمم گفته به انتخاب شوهرم احترام بذارید مبادا از احترامش کم کنید:/
بماند که دوستم خواهر شوهرشو عید سال قبل دیده بود میگفت اون همه شادابی و نشاط رفته بود از چهره فاطمه... و موهاش سفید شده بوده... زیر چشماش گود می افته همیشه...بنده خدا از چهارده سالگی شوهر کرده بود و شونزده سالگی دخترشو به دنیا اورده و بعد دو تا پسر دسته گل... پسراش دوقلو اند.... خلاصه همه چیز مشترکه... ببخشید حتی توی یک اتاق میخوابند چون خونشون سه خوابه است... اتاق مهمان رو نگرفت هووعه.... گفته بود هرجا شوهرم میخوابیده تا دیشب منم همونجا میخابم:/
طفلک خانم اول تا مدتها میرفته بیرون از اتاق به هوای نماز شب و.... الان نمیدونم دیگه چه میکنند...