خوش بحال پدرشوهرتون
ی لحظه دلم برا بابای خودم سوخت ،بنده خدا صبح که از مسجد برمی گرده نون تازه میخره ،میاد چای دم میزاره.
سفره و صبحانه رو آماده میکنه ،مارو صدا میکنه سرسفره اونوقت ماها با غر غر و ... بعد کلی ناز کردن ،میریم میشینیم
سر سفره ،اونوقت میگیم بابامون زور میگه 😐