2777
2789

می دونم طولانیه ولی اگه دوست داشتین بخونید بگین چیکار کنم من شغل خیلی خوبی دارم که خیلیا دوست دارن داشته باشنش نمی خوام از دستش بدم و این آقا خیییلی خوب بوده برام یهو اینطور شده بگین چیکار کنمدخترا من تو یه شرکت بزرگ کار می کنم که کلی مرد هست بالای نه هزارتا پرسنل داره که فقط صد تا خانومیم که خانوما تو بخش های دیگن یه مدت آقایون خیلی اذیت می کردن و می خواستن پرو بازی درارن و از اونجایی که من توشرکت جز خانومای کم سنم و اینجا نمیزارن خیلی آرایش کنیم و تیپ اداری باید بزنیم من تنها خانومیم که همیشه سعی می کنم اگه مثلا شرکت دو سال یه بار دو تا فرم اداری می ده خودم می رم سه دست دیگه می گیرم که هر روز بشورم و اتو کنم و مرتب باشم ولی خانومای دیگه همون دو تارو یه وقتا پیش میاد تا سه چهار سالم می پوشن یه وقتا می گن نگاه کن این خانوما ماهی خداتومن حقوق می گیرند مانتوهاشون رنگ و رو رفته و... و اینکه شرایط خانوادگیم هم یه جوریه که همه فکر می کنن من خیلی ناز پروردم و ... خلاصه آقایون همیشه من و یه خانوم همه چیز تموم می دونن بخصوص از وقتی متوجه شدن به جز مدرک دانشگاهیم و اینکه نه حرفه ای ولی موسیقی کار می کنم و تازگیا متوجه شدن که من چندین مدرک بین المللی نقاشی دارم دیگه همه ازم تعریف می کنن از اشپزیم و ... خیلی از آقایون دورمن و من اصلا به متاهلا رو‌ندم البته اینم بگم همه دورمن و از پاکی و ... من می گن ولی اصن خواستگاری نمی کنن ازم می گن تو خیلی خوبی حیفه لیاقتت بیشتر از ماهاس (خدا شاهده دروغ می گن می دونم نمی خوان منو‌بگیرن 😁)

خلاصه چند سال پیش دیگه واقعا خسته شده بودم از یه سری مردا از طرفی کارم رو هم دوست داشتم به هر کی هم می گفتم کاری نمی کرد و روز به روز تعداد آقایون هیز دورم بیشتر می شد و... تا اینکه یه رییس جدید اومد برامون اوایل یه آدم به شدت حزب الهی و ... روزای اول به شدت با من بد بود اصن می خواست سر به تنم نباشه تا اینکه متوجه شدم تو اداره قبلی که بوده خانوما کلی ازم بد گفتن پیشش آخر همکار چند تا از خانومایی بود که به شدت به من حسادت می کردن و ... اصلا اسممو گذاشته بود زشت یه روز با 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

یه روز یکی از همون خانوما اومد باهام بحث کرد منم که خیلی ارومم برای اولین بار کلی جوابشو دادم خیلی ناراحت بودم دیگه حوصله نداشتم از طرف خانوما و حسادتاشون اذیت بشم از طرفی رئیسم هم اذیتم می کرد و الکی الکی بهم گیر می داد دم به دقیقه اون دو تا گفت من صد تا حتی خانومه بهم گفت چیه زبون دراوردی بهش گفتم اگه تو این چند سال جوابی ندادم دلیل این نبوده که بلند نبودم فقط چون از جنس تو نیستم و خجالت می کشم به عنوان یه خانوم جلو چهار تا مرد هر حرفی بزنم چیزی نگفتم و ... خلاصه خیلی حرفا زدم خانومه هنگ کرده بود و ... بعدش آقایون کلی کیف کردن گفتن افرین که جواب دادی نزار الکی اذیتت کنن از این به بعد همین کار و کن تا دیگه خفه بشه همون روزرفتم برم اتاق رئیسم دیدم اون خانوم اومده زیراب زنی که این خانوم امروز من و جلو اقایون خورد کرده رئیسمونم گفت خانوم شما برو من می دونم این دختر و ... رئیسمون من و صدا زد و هر چی از دهنش دراومد گفت بهم من فقط یه جمله گفتم گفتم شما کلا سه ماهه اومدین تو این شرکت و دو ماه و سه هفته با اون خانوما همکار بودین و کمتراز یه هفتس رئیس ما شدین من هیچ دفاعی نمی کنم از خودم از شما و حرفاتونم ناراحت نمی شم چون می دونم زمان که بگذره خودتون متوجه می شین اینجا چه خبره بهم گفت چه خوش خیال فکر می کنی من می زارم تو این اداره بمونی من اصن نیروی خانوم نمی خوام و ...

حدود یک ماه رئیس اذیتم می کرد تو جمع یهو ضایعم می کرد و من چیزی نمی گفتم اون خانوم همش میومد پیشش و براش خوراکی و .. میاورد البته این رئیسمون می گفت من کلا با خانوما راحت نیستم حتی شنیدم رئیسمون داره تلاش می کنه منو اخراج کنه

 من دیگه با خودم فکر می کردم جهنم این کار و ول کنم برم ارزش نداره  تا اینکه بعد از یکماه صدام کرد تو اتاقش از این ادما بود که اصلا به صورت خانوما نگاه نمی کرد صدام کردو برای اولین بار تو صورتم نگاه می کرد و با لبخند گفت یادته ماه پیش چی گفتی بهم گفتی خیلی طول نمی کشه می فهمی اینجا من چه جور ادمیم گفتم اره دستشو گرفت بالا گفت من تسلیمم و به شدت پشیمون من خیلی زودتر از اون چیزی که تو فکرشو کنی متوجه شدم که تو با همه خانومایی که تو ده سال سابقه کاری دیدم فرق می کنی و ... خلاصه گفت از این به بعد پشتتم مثل چی کسی چپ نگات کنه چشماشو در  میارم و ... یعنی از اون به بعد کسی جرات نداشت بخواد منو اذیت کنه واقعا مثل یه برادر حمایتم کرد و اصلا اجازه نمی داد خانومای دیگه بیان سمت من تو روشون می گفت این خانوم مثل شماها نیست نیاین پیشش حالا خانوما جرات نمی کردند نازک تر از گل بگن بهم اون خانومی که قبلا میومد زیر اب منو می زد مثل چی از من می ترسید و می خواست با من دوست باشه به خصوص که اقای رئیس شد مدیرمون خلاصه تو این دوران کلی کیف کردم و کوچیک ترین چیزی ندیدم ازش خدایی برای همه خوب بودااا اون خانوم همکارم خودش رفت از شرکت از بس همکارا اذیتش کردن و نمی زاشتن مثل قبل بخواد دیگران و اذیت کنه تا اینکه چند وقت پیش صدام زد تو اتاقش حس کردم ناراحته گفتم چی شده اقا گفت می خوام یه چیزی بگم بهت تو اولین نفری می فهمی ترسیدم گفتم حتما اتفاق بدی افتاده گفت الان پیش مدیرعامل بودم من باید از اینجا برم من واقعا ناراحت شدم و ... ولی  به روی خودم نیاوردم گفت ولی دارم می شم معاون شرکت گفتم خوب اقا اینکه خییییلی خوبه گفت تو  ناراحت نمی شی از رفتن من گفتم چرا خیییییلی چون می دونم با رفتن شما شرایط سخت اینجا و زیراب زنیا شروع می شه ولی از طرفی خوشحالم از پیشرفت شما با خنده گفتم ولی اون نگاهش غمگین بود گفت من برم ناراحت می شی پس گفتم اره به هر حال معلوم نیست مسئولیت اینجا رو می دن به کی و .. اخرش گفتم برای همین ناراحتم از

رفتنتون یه لحظه نگاهش کردم دیدم تو چشماش اشک جمع شده گفت بهم یه کار خوب پیشنهاد شده ولی نمی دونم چرا دلم نمیاد تو رو ول کنم درضمن کسی غلط کرده تو رو اذیت کنه با بغض گفت منم یه لحظه نمی دونم چرا بغض کردم دست خودم نبود همون وقت از اتاقش اومدم بیرون تا دو روز بعدش حتی نگاهشم نکردم بعد دوروز قرار شده بره ادم خوبی هم اومد جاش خودش اونو اورد گفت که برای شماها بد نباشه وقتی رفت یکی از همکارا اومد گفت خانوم بنده خدا خیلی نگران شما بود همش می گفت تو رو خدا اذیتش نکنید بفهمم اذیتش کردین من می دونم و شما ها و ... بعد دو هفته بهم پیام داد خانوم یه حال از ما نمی پرسی خیلی دلم برات تنگ شده و .. برگشت گفت بیا بریم رستوران کافه ای هر جا تو بگی ببینمت دلم خیلی برات تنگه عوضی تو چیکار کردی با من که انقدر دلتنگتم و ... خلاصه من خودم و زدم به اون راه و بهش فهموندم از این پیاما نده ولی همش بهم پیام می ده چند روز یه بار که دلم برات تنگ شده می دونه نسکافه و کیک و اینا دوست دارم دو روز پیش یه عالمه برام فرستاده بود موندم چیکار کنم این زن و بچه داره می دونم که خیلی هم بازنش خوشبخت نیست و با عشق و عاشقی ازدواج نکرده ولی صد سال نمی خوام باهاش ارتباطی جز ارتباط کاری داشته باشم

امروز چون به هر حال پست بالایی داره یه کار بزرگی کرده بود برای همکارا همه ما هم پیام تشکر فرستادیم پیام داد این و صدقه سری تو گرفتن بقیه گفتم چرا گفت چون می خواستم فقط واسه تو این کار و کنم ولی چون تابلو می شد اونارو هم قاطی کردم و .... منم فرستادم خداشمارو برای همکارا نگه داره که به فکرشون هستین فرستاد خدا هم تو رو برای من نگه داره منم گفتم خدا همکار خوبی مثل من و برای خانوادم نگه داره و شما رو هم برای همکارای شرکت که به هر حال درحقشون خوبی کردین امیدوارم در عوض این خوب بودنتون برای پرسنل هر روز به درجات بالاتر برسید

حالا پیام داده نمی خوام خدا من و برای همکارا نگه داره و ... هیچی چیزی نمی خوام فقط می خوام خدا تو رو فقط برای من نگه داره نه کس دیگه ای 

منم دیگه جوابشو ندادم واقعا موندم چی بگم اون روز هم که داشت از اینجا می رفت بغض کرده بود برگشت توجمع گفت گمدتون بزنه که دلم شدید تنگ می شه برا یه کسایی عادت کرده بودم شدید بهتون نمی دونم چه مرگمه تا الان نفهمیده بودم که چقدر دوستون دارم از لحظه ای پست جدید و دادن بهم تازه فهمیدم چقدر بعضیا رو دوست دارم دو روزه دلم می خواد زار زار گریه کنم

عزیزم شما مطمینا با اینهمه عقل و تجربه تون خودتون خوب میدونید باید چکار کنید. شماره تماسشو بلاک کنید . بدون اطلاع قبلی و اعلام و حرفی. چون دیگه لزومی به درد دل و سوال و جواب نیست. ارتباط فقط کاری و در جمع. این برای خود ایشون هم خوبه.چون باطنا آدم خوبیه اما افتاده تو ورطه ای که داره اذیت میشه و متاسفانه تهش هم جز شر و بدی نداره.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792