ولی بجای فکر ب تمام کردن خودم...هررر کاری کردم ک ارومم کنه.
از درد دل کردن با دوستای نی نی سایتی،کتاب رمان،فیلم کمدی،پازل هزار تکه خریدم روزا مینشسم پازل میچیدم،تو دفتر مینوشتم و اشک میریختم،چقدر جوشانده ارام بخش درست میکردم و میخوردم.
ببین من تو شرایطی بودم ک هییییچ کس درکم نمیکرد.
حتی مامانم...فقط فحشم میداد،نه جرات داشتم بدش را بگم ن خوبشو...سه ماه نموم پنهانی اشک های دنیا را ریختم.