همین الان پاشدم خبر مرگش مرخصیه
اومدم بهش گفتم بچه رو بگیر من میرم تا مرکز مادران شیرده اخه ی سینم ندادم بچه الان شیرش خ کمه بعدازنظر طاهر هم ی سینم بزرگه یکی کوچکه
کلیدارو از دست من گرف گف من خودم میخام برم بیرون هرچی گفتم میرم زود برمیگردم گف خودم میخام برم بیرون
خییییییییلی حسوده اصلا مثل اینکه میخاد ی کاری کنه من از ریختو قیافه بیفتم بعد بره بگه اندام نداشت هیکل نداشت ک ولش کردم این حالتیه ریدم ب گور هفت جدش
بقران اینقد حرصم میده بچه شیری