من يه جا مستاجر بودم طبقه ٢ صاحب خونه طبقه سوم بود
از شهرستان براش مهمون ميامد يعني هر شب
ساعت ٣ ميرسيدن مهمونا اينا ميامدن طبقه دوم استقبال مهموناي جديد و بدرقه مهمونايي كه داشتن ميرفتن
مال روستاهاي كاشون بودن
يه روز اومد در زد گفت ميخوام ٥ كيلو بادوم بشكنم از روستامون اورديم يا پاشو بيا خونه من يا تحمل كنه
٤ ديواري اختياري بعدشم هر هر خنديد
نوه ش مبدو بدو ميكنه بهم گفت نوه م نميتونم ناراحتش كنم تو هم كه بچه نديده نيستي ميدوني بچه شيطونه