یکی دیگه از آشناهامون مزرعه داشتن
گندم و جو و این چیزا میکاشتن
فوت کرد
روز مراسم یه نفر وارد شد که اصطبل داشت
گویا از این بنده ی خدا علوفه میخرید
یکدفعه دخترش با جیغ و گریه گفت عمووووو دیدی بابام میخواست برات یونجه بیاره
اون بیچاره هم سرخ شد رفت یه گوشه نشست😂