من عاشق شوهر و زندگیم بودم باهمه نداریش ساختم کم گذاشتنش میدونم عیب ایراد داشتم یکم زبون دراز بودم و کم طاقت ولی تنها عیبم همینا بودن .یه ساختمون بودم با خانواده شوهرم. انقدر جا پاشون سفت بود که به خودشون اجازه میدادن هر حرفی ر بگن بهم بی احترامی کنن.شوهرم هفته ها قهر بود .کتک میزد برای زندگیش تلاش نمیکرد.توهین بی ادبی.دیگه نمیدونستم باید چیکار کنم .
با وکیل حرف زدم تموم شه همه کارا. باورم نمیشه زندگیم تموم شد خیلی حیف بود زندگی دست گلم با سختی ساختم اونوقت شوهر بی لیاقتم چسبیده به خانوادش .
چرا انقدر دنیا ناعادلانس ......
چیکار کنم اروم شم هنوز سه روز اومدم خونه پدرم