وای خدا!
یاد رفتارهای مادر شوهرم می افتم. هرررررررر روز میومدها...هررررررر رووووووزه خدا... هوف!!
دیگه گاهی واقعا عصبی میشدم ، میومد پشت در آیفن ، زنگ همسایه ها رو میزد! اونا هم درو باز میکردن!
مجبور میشدم پسرمو بردارم ببرم حمام.
دخترم خواب بود. میومد پشت در واحد ،
اونقدر در میزد اونقدر صدا میزد اونقدر داد میزد بچه رو از خواب می پروند .می نشست رو پله ها که بالاخره از حموم بیام درو باز کنم.
خدا گواهه هر روز کارش همین بود.از رو هم نرفت هیچوقت!