خونه مادر شوهر دعوت بودم بعد وقتی داشتیم سفره پهن میکردیم یهو دیدم نیستن خواهر شوهرام و مادر شوهر....پرسیدم دختر خواهر شوهرم گفت رفتن خیابون گردی راننده شون جاری کوچیکه بود جاری بزرگ هم تو اتاق به بچه شیر میداد ..شوکه شدم مجبور شدم سفره بندازم شام آقایون دادم و سفره جمع کردم ظرف ها کمی اش شستم و بچه ها برداشتم اومدم خونه