من آدمیم که اکثر اوقات تو خونم تقریبا میشه گفت جایی ندارم که برم، فقط یه خاهر دارم که دنیامه، هر از گاهی با همیم اگه نبود از تنهایی میمردم حالا خاهرم زایمان کرده ،شوهرم از روز اولی ک فهمید زاییده هی بهونه میاره ک من نرم بیام ، روزی که خاستم برم بیمارستان پیشش کل خونه رو تمیز کردم شامم گذاشتم منتظر شوهرم شدم که هماهنگ کنم باهاش بعد برم خیلی ذوق داشتم ....