سلام بچه ها
میخوام براتون داستان عقدمو بگم که چه چیزایی کشیدم
و داستان من جوریه که میخوام همه چیزو حتی عیب های خودمم بگم تا قشنگ تر قضاوت کنید درمورد زندگیم . ولی عوضش پخته شدم هرکس دیگه ای جای من بود تاحالا رفته بود و طلااق
شاید اگر داستان عقد منو بشنوید بهم کلی فحش بدید و بگید خاک تو سرت خخخخ
من یه دختر ساده و بی شیله پیله و کم توقع بودم و عاشق شوشو کردن
من خیلی توقعم پایین بود شوهرم وقتی خواستگاری اومد هیچی نداشت هیچی فقط خودش بود و لباساش
ولی من عاشقش شدم فقط دلم میخواست زودتر عقد کنیم دستمو بگیره خیلیم تو خواستگاری ازم سوال پرسید منو مشاوره برد . تو بله برون سر مهریه اینقدر دوسش داشتم که جلوی مادرم واییسادم و گفتم هرچی اون بگه مادرم میگفت 110تا سکه ولی من گفتم حرف حرف شوهرم
اون میگفت 14تا منم که تشنه س ک س قبول کردم .خلاصه عقد کردیمو محرم شدیم . تازه به فکر پول و درامد افتادیم که قراره زندگی کنیم .
خانواده هاومونم نداره ندار ینی هیچی نداشتن دوطرف ولیییی....
بقیش رو در قسمت دوم بخونید