من هیچ وقت عاشقی نکردم مجردی تنها و اهل درس و کار بودم. و ازدواجم عاشقانه نبود دوران عقد از هم دور بودیم شاید به تعداد انگشت دست کنار هم بودیم بعد عروسی فورا باردار شدم ویارم سخت بود تا چند ماه به دلایلی تو خونه مادر شوهرم بودیم و بعدش مستقل شدیم من پنج شش ماه حامله بودم که رفتیم خونه خودمون خیلی چیزا لازم داشتیم ولی به سختی بارداری رو تموم کردم و با امدن بچه (الهی شکر) انگار پایان همسری بود و شروع نقش مادری که تمومی هم نداره دلم یه مسافرت دونفره یه جشن سالگرد عاشقانه دونفره. یه سینی چای دونفره. میخواد.