اول از همه بگم تازه اسباب کشی کردیم منم از دیشب دارم خونه رو مرتب میکنم ساعت ۱۱ از خواب پاشدم ناهار گزاشتم تا شوهرم از سر کار بیاد وقتی اومد یه دسته گل دستش بود گفت ابن روزا ناراحتت کردم 😥برا تو گرفتم
بعد اومد نشست گفت نون یادم رفت ۵ دقیقه دیگه میرم میگیرم منم گفت فقط برو پاهاتو بشور بدجور بوش میاد گفتم برم نون بگیرم بیام بشورم
رفت نونگرفت دراز کشید گفتم میشه پاهاتو بشوری بدجوری ازیتم میکنه گفتم الان میرم
نزدیک ده بار گفتم اخرش فش دادم هر چی از دهنم دراومد بهش گفتم اخرش گفت نمیشورم😭
به هیچ کدوم از حرفام ارزش نمیزاره بعد دعوا کردیم
رفتم دیدم گلی که گرفته برام تکه تکه کرده انداخته تو اتاق
ازش متنفرم هیچ وقت نشده به حرفم ارزش بزاره به خدا انقدر ناراحتم