کسیو که از اعماق وجودم دوسش داشتم و دوستم داشت اما پدرش راضی نشد ک ما باهم ازدواج کنیم و اون گفت بیا خودمون عقد کنیم ک من راضی نشدم و خلاصه رفت.......
حالا هر دوتا ازدواج کردیم .....
ایشون آدم خوبیه و اصلا هوس باز این حرفا نیست ...گاهی میبینم یه بهونه جور میکنه زنگ یا پیام میده بیشترم کاریه.فقط سوالشو میپرسه و میره....اما همین تو دلم آشوب میندازه..... امروز دلم میخواست فقط سرش داد بزنم ک چرا رفت.....
اما بیخیال شدم ....
هم زن اون خیلی خوبه هم همسر من ....
اما انگار ددلای ما این وسط بی تابه....
گاهی دلم میخواد باهاش حرف بزنم ..اما میدونم آدم این کار نیستیم ....ن من نه اون....دلم گرفته
کاش باهاش عقد میکردم ب درک ک باباش نخواس