نامزد بودیم شوهرم خسته بود گفت میرم اتاقم یه چرت بزنم یکساعت که گذشت حوصلم سر رفت گفتم برم بیدارش کنم هوا تاریک شده بود اتاقم تاریک بود بعد رفتم نشستم کنارش رو تخت دستمو کشیدم تو صورتش یهو یادم اومد شوهرم ریش نداره 😢😢 برادرشوهرم بود
شوهرم رو زمین خواب بود من ندیدم تو تاریکی
فرار کردم میخوردم به در و دیوار 🤦😅