فقط بخاطر زندگیم خواستم برم ولی گفتم بیا با خانوادم خداحافظیکنیم من همه کسشونم نمیتونم یه دفعه بذارم بیام باپدرم درگیر شدن گفت بابات باهام قهره گفتم بیا اشتی کن تو گفتیهیچوقت نمیریخوزستان ولی من میام گفتمیخوای پا منو باز اونجا باز کنی گفتم منم نمیتونم دلشونو بشکنم گفت پس بمون پیششون
اصلا باهام راه نمیاد خودشو نمیبینه من نمیگم کاملم ولی دلم ارومه هرزه نیستم زن زندگیم راضی به جدا شدن نیستم ولی مخفیانه برم پدر مادرم زجر بکشن
حتی باپدرم به خاطرش دعوا کردم ولی اون نمیگه به خانوادشبه خاطرمن بالا چششون ابرو
خیییلی احساس کمبود توجه ازش دارم دلم بهشقرص نیست
تک و تنها برم اونجا وسطاونا با دیدیکه اخرییین گزینه شوهرممم بخاطر اونا بامن درگیر شه و همش بااونا باشه ولیمن هیییچ
دلم ارومه و همه میگن یه جا مرد. کوتاه بیاد یه جا زن شوهر من واقعااا کوتاه نمیاد