تویه ساختمون زندگی میکنیم با مادر شوهر
شوهرم اومد غذا خوردیم بعد از غذا نشسته بود پیش مامانش حرف میزد اول بهم گفت چرا هر چی میشه میای میگی ب مامانم من چیزی نگفته بودم نفهمیدم منظورش چیه
بعدش حرف از خرید وسایل خونه شد و گفت ن من فعلا پول ندارم و وضع خرابه من گفتم باشه حالا من ک چیزی ازت نخواستم جلو مامانش صدا شو برد بالا
منم قهر کردم بدون خداحافظی درو کوبیدم اومدم خونه