چند وقت پیش ها مهمون داشتیم. تا ۹ شب منتظر موندیم بعدش گفتن نمیان. ماهم کلی غذا درست کرده بودیم همون موقع دخترخالم زنگ زد گفت داریم میریم شام بیرون. گفتم نرین ما غذا داریم بیاین اینجا. با شوهر و پسرش اومدن. به پسرداییم و خانمشم گفتم بیان. دوتا مرغ شکم پر و یه قابلمه قلیه میگو بود. رولت هم درست کرده بودیم اما مامانم نیورد گفت باشه برای فردای ظهرمون. اول دخترخالم کلی غر زده مهمون دعوت میکنید چرا شامتون آماده نیست ما خسته ایم میخوایم بریم. سر سفره هم پسرش داشت از پرخوری حالش بد میشد. سه تا بشقاب خورد. آخریشم فکر کنم رفتم تو دستشویی بالا اورد. حالا دیروز با خالم حرف میزدم گفت آره دخترم گفته مرغاشون خیلی کوچیک بوده اندازه یه وعده پسره من بوده. مامانتم گفته رولتا رو نگه داشتیم برای خودمون (با حالت متلک). منم خیلی اوقاتم تلخ شده. جای تشکرشون میرن جلسه برگزار میکنن که غذا کم بوده😒