شب رفته بودیم خونه شون هنونجا خوابیده بودم من بدون جوراب خوابیده بودم صبح شنیدم مادرشوهرم صدا کرد به شوهرم گفت ببین پاهای زنت چقد زشته بعد کلی خندید
دوباره فردا شب من با جوراب خوابیده بودم دوباره شنیدم صدا کرد به شوهرم گفت ببین قوزک پاهای زنت چقد کلفته و کلی خندید. شوهرمم ساکت بود هیچی نمیگفت