سلام من با یه آقایی یه ساله توی محیط کارم آشنا شدم تکی این یه سال هیچوقت بحث شدید نکرده بودیم تا پریشب
پریشب که با هم بودیم یکی بهش زنگ زد گوشیشو از جیبش دراورد رد تماس زد گزاشت تو جیبش گفتم کی بود گفت مامانمه گفتم ببینم گوشیشو دراورد گفتم برو تو تماسا نرفت گفتم خب برو ببینم کی بود گفت خالم بود مامانم با گوشیه خالم زنگ زد هول کرده بود گفتم الان به مامانت زنگ زد اومد پیاده شه سریع هول کرد گفت ضعف کردم برم یه چیزی بخرم بخوریم دستشو کشیدم گفتم نمیخواد من که میدونم همینجا زنگ بزن
شماره مامانشو پیدا کرد زنگ زد گفت الان میام گفتم گوشیتو بده ببینم کی بود تا اومدم بگیرم محکم از دستم گرفت پرت کرد منم گفتم خب حتما چیزی داره که نمیخواد من ببینم هر چی برام خریده بود انگشترو دستبند گزاشتم تو داشبورد پیاده شدم رفتم بعدش بهم پیام داد که داری اشتباه میکنی فردا میگم مامانم بهت زنگ بزنه بگه که من بودم ..قرار بود اخر این ماه بیان خاستگاری مامانش اینا فرداش اومده بودن تحقیق بعد مامانش زنگ زد گفت که من بودم ز نگ زدم اگه میدونستم که بایه زنگ زدن من اینجوری میشه زنگ نمیزدم اینم از سر اجبازیش گوشیشو ندیده ببینی ولی من بازم باورم نشد بهش گفتم من هنوز قانع نشدم اونم گفت پس اگه قانع نشدی تموم کنیم وقتی حرف مامانمم باور نمیکنی ..از دیشبه دارم دیوونه میشم نباید مبگفتم؟اخه ما خیلی همو دوس داشتیم چرا یهو اینجوری کرد