صبح همسایه روبرویی مون زنگ زد که شوهرم بره ماشینشو جابه جا کنه اون میخاست بره سرکار شوهرمن یه ساعت دیر ترمیره شوهرم رفت وقتی اومد منخودمو به خاب زدم که نرم براش صبحانه آماده کنم دیشب تا۵صبح بیدار بودم اونم رفت توآشپزخونه بعدیه ربع اومد هی صدام زد هی صدام زد تودلم داشتم فحشش میدادم که حالا چی میشه خودت بری بخوری باطلبکاری چشامو بازکردم گفتم حالا نمیشه خودت یه امروز رو صبحانه بخوری گفت نه پاشو بیا برام صبحانه بزار وقتی رفتمدیدم چه سفره صبحانه ای پهن کرده براخودش قهوه درست کرده بودبرامن چای حتی رفته بود خامه مربای هویج که عاشقشمم برام خریده بووودد با نون تازه