خواهرم رفت سفر کاری و دخترش رو سپرد به من 10 سالشه دیگه کلی خوش گذشت باهم بازی میکردیم فیلم میدیم خیلی. خوش گذشت اما امروز داشتیم تو حمام آب بازی میکردیم منم زمین و پر از شامپو و همه چی کردم که لیز بخوریم بیشتر خوش بگذره اما بعدش دختر خواهرم پاش پیچ خورد با تمام وزنش افتاد رو پاش بعد بقلش کردم بردمش پایین کلی گریه کرد بعد از 2،3 ساعت پاش ورم کرد و وحشتناک درد میکرد بعد من از ترس نه به هیچکس خبر دادنچم نه بردمش بیمارستان چون میترسیدم دعوام کنن دیگه شبش هم همه قرار بود بیان به استقبال شوهرم که بعد از دوماه از سفر کاری میاد حتی مامان دختر خواهرم دیگه شب شد اول مامانم اومد از من پرسید چی شده جریان و تعریف کردم یکی زد تو گوشم خواهرم اینا همون موقع رسیدن اونم ملی باهام دعوا کرد و داد سرم زد بعد که شوهرم رسید اونم شروع کرد داد و بیداد کردن سر من بعد من خیلی عصبانی شدم رفتم اتاقم اونا هنوز داشتن بحث میکردن و سرزنشم میکردن بعد خواهرم پوشید که برن بیمارستان موقع رفتن رفتن دمه در مامانم حتی نگاهم نمیکرد فقط رفتن حتی خواهرم بعد شوهرم گفت من دارم برا تو و رفتن منم وحشتناک ترسیده بودم رفتم لباسام رو جمع کردم به دوستم گفتم بیاد دنبالم سریع در رفتم با دوستم الآنم اومدم خونه دوستم نزدیک 20 بار مامانم اینا دارن زنگ میزنن جواب نمیدم خواهرم پیام داده بچه بوده عشقم اشکالی ندارد تو شرایط بدی بود تو کجایی همشون و بلاک کردم حتی همسرم فقط تو گروه خانواده ای که داشتیم نوشتم که دیگه بر نمیگردم
خیلی ترسیدم آنقدر سرم داد زدن حالا منت کشی من دیگه بر نمیگردم تا عذر خواهی کنن
حالا هم همسرم اومده دنبالم بازم باهام دعوا کرد شوهرم هی ور ور اگر بچه چیزیش میشد چی اگر فلان خودت اگر میافتادی گفت از فردا دیگه خودم خونم بازی و بچگی تعطیل همین که گفتم چقدر زوره آخه نبود آنقدر حال میداد کنسرت میذاشتم آب بازی همه کار میکردم الان همش باید بخوابم تو تخت چه بدبختیه حالا هم عین مجسمه خوابیدم رو تخت من فقط بعدش بهش گفتم چغندر با چغندر آدم با آدم میزنم زیر خنده بیشعور
انگار حبسه خداااا من و بکش