رفتم تو اتاق در حالیکه موقع دردا واقعا نفسم میرفت و نمیتونستم جوابشون رو بدم.
خوابیدم و ان اس تی وصل کردن و ماما اومد توضیح داد که چون ویبک۲ هستی باید از اول تا آخر دستگاه بهت وصل باشه!
یا علی! دنیا رو سرم خراب شد. چون دقیقا سر بچه ی اولم که نجمیه بودم از اول خوابوندن رو تخت و کیسه آبم زدن و دائم به دستگاه و هیچ فعالیت و ورزشی نداشتم. و تا۴.۵ سانت چون بچه نیومد رفتم سز. البته بعدش دکتر گفت بند ناف۳ دور دور گردنش بوده که نمی اومده پایین.
ولی حال همون موقع بهم دست داد و ترس طبیعی نشدن افتاد به جونم. وسط دردا سردرگم بودم که کاش همون انصاری میرفتم. آخه مکه زایمان طبیعی اونم فیزیولوژیک بدون تحرک و ورزش میشه؟
خیلی ناراحت بودم و دائم اینو به مامای بهش میگفتم اون خیلی جدی توضیح میدادکه همه ی اینکارا برای بچه اس. نمیشه ریسک کرد. باید دائم چک بشه و... دیگه اشکم داشت درمی اومد.
از طرفی درد کشیدن رو تخت واقعا سخت و زجردهنده است. ۱ساعتی که گذشت دلش برا اصرارام سوخت و اومد گفت برو ۱۰ دقیقه یه قدم بزن و سرویس و دوباره ان اس تی.
ولی خداروشکر نیم ساعت بعد اومد و من همه ی مدتو ورزش کردم با توپ و اسکات و قدم رژه و قر کمر.
دردا هم همچنان زیاد ولی با تنفس قابل تحمل بود.
ناراحت این بودم که چرا مامای همراه نمیاد. خانم روشنی گفت به ۴سانت که برسی هماهنگ کردم خانم آزاد خواه که مسئول بخش همونجاست میاد خیلیم با تجربه و مهربونه.
من دائم از مامای بخش میخواستم معاینه کنه ببینه بیشتر نشده چون دردام زیاد بود. تا اینکه رسید به ۳.۴ سانت و ساعت ۱ خانم آزاد خواه اومد. و اجازه داد بلند شم و ورزشا شروع شد.
واقعا احساس کردم فرشته ی نجات اومده و از اون حالت سخته درد کشیدن نجاتم داده! یه کم آب گرم گرفتیم رو شکم و کمرم. یه کم ورزش با توپ و ماساژ کمر و... و هر نیم ساعت یه بارم ان اس تی.
خداروشکر اوضاع رو روال افتاده بود. ولی با اینکه شدت دردام زیاد بود و با فاصله ی حدود ۲.۳ دقیقه. هر ساعت فقط ۱سانت پیش میرفت.
و این منو خیلی خسته کرده بود.
ولی همینکه رسید به ۵.۶ سانت دیگه خیلی امید گرفتم.
ولی واقعیتش رو بگم دردا برای من خیلی سخت بود همش فک میکردم دیگه حاضر نیستم درد بعدی رو تحمل کنم. چه برسه به یه زایمان طبیعیه دیگه! و فک میکردم واقعا امکان نداره من به آخر کار برسم.
ولی با این حال وسط دردا سعی میکردم هی به خودم بگم خداروشکر همه چی خوبه. من بالاخره تونستم این مسیر رو طی کنم و هی به خودم امیدوازی میدادم.
اینم بگم من روغن کرچک نخوردم ولی خداروشکر تو طول زایمان نه دستشوییم میگرفت نه گرسنه میشدم با اینکه صبحانه فقط کباب خالی خورده بودم و شربت خاکشیر که سحرا میخوردم.
ولی اونجا بهم اصرار کردن یه کم سوپ خوردم که تا آخر از ترش کردن و سوختن سر معده ام اذیت شدم. که ماما گفت بخاطر فشار بچه به معده اس. واقعا هم تو طول دردا بچه ام بشدت پاهاشو به معده و دنده هام فشار میداد.
یه چیز ناراحت کننده ی دیگه خشکی گلو و سوختن شدید گلوم بود. با اینکه بطری آب دعای نادعلی دستم بود و بین دردا یه ذره میخوردم ولی از بس تنفس شدید داشتم تو دردا گلوم بشدت می سوخت.
خلاصه حدود ساعت ۴ ماما کیسه ابم رو زد که سرعت بیشتر بشه چون من خیلی خسته شده بودم. همون موقع دکترم رسید دیگه به حدود ۷ سانت رسبده بودم.
این ۲ساعت آخر خیلی سخت گذشت. دردای بیشتر و فاصله ی کمتر و احساس فشار و اینکه میگفتن زور نزن. الان وقتش نیست.
ولی از حدود ساعت۵ با کمک ماما زور زدن ها شروع شد تا اینکه گفتن سر بچه خیلی اومده جلو و قابل لمسه و فول شدی و رفتیم رو تخت!