خلاصه مادرم آمد و من به همراه همسر و خواهر عزیزم راهی بیمارستان شدیم
تو ماشین دردها میومد و من با هر درد جیغ و داد می کردم آخه به خیال خودم فکر کردم تو ماشین میزام
ترافیک صبحگاهی حسابی رو اعصابم بود
خلاصه ساعت 8/10 رسیدیم بیمارستان
همسر جان گفت بزار ویلچر بگیرم
گفتم نه ول میکشه
تو جلو در ورودی نگه دار
من انقباضم که تموم شد می دوم تو به سمت آسانسور
خلاصه همین کار را کردم
دم ورودی نگهبان می پرسه کجا می رید
واقعا اگر حالشو داشتم یک کتک توپ بهش میزدم
آخه آی کیو
من با اون شکم و اون درد وحشتناک به غیر از زایشگاه کجا را داشتم که برم
خلاصه جلو آسانسور یک انقباض دیگه اومد سراغم وقتی در آسانسور باز شد تعادلم را از دست دادم و با سر رفتم تو شیشه انتهای آسانسور و دماغ نازنینم له شد
بلوک زایمان طبقه اول بود
زود رسیدیم
می خواستم فاصله دو تا درد خودم را برسونم داخل بلوک
برای همین با حالت دو از جلو آسانسور رفتم به سمت بلوک
یک بهیار از دور حال من را دید
سریع خودش رمز در را زد تا سریع در باز بشه
و دیگه احتیاج نباشه من زنگ بزنم
خلاصه خودم انداختم تو بلوک زایمان
همون جلو ورودی یک ماما ایستاده بود
با تعجب گفت چی شده!!!!!
لجم گرفته بود
آخه غیر از درد زایمان مگه چیز دیگه ای هم میشد که باشه
خلاصه معاینه ام کرد
گفتم اوضاع چطوره؟
گفت دوست داری چی بشنوی
گفتم دلم می خواد بهم بگید تا ظهر زایمان می کنم
سری تکان داد و گفت تا ظهر زایمان می کنی
گفت 3 سانت هستی
خلاصه دستور بستری داد
و من به همراه خواهر عزیزم راهی اتاق درد شدیم
اتاق دردها خصوصی بود
و امکان داشتن همراه وجود داشت
وقتی رو تخت اتاق درد دراز کشیدم یک نگاهی به ساعت کردم
ساعت از 8 و نیم گذشته بود
ماما اومد بهم ان اس تی وصل کرد
وگفت که باید مرتب مانیتورینگ بشم
خلاصه دردها هی شدیدتر میشد
لبه تخت را تو دستام گرفته بودم و فشار می دادم
از همون اول ازشون خواستم تا بهم ماسک اکسیژن بدن تا راحت تر تنفس کنم
همون اول هم تقاضای ماما همراه کردم
به نظر خودم دردها خیلی فاصله شون کم بود و فرصت استراحتم هم خیلی کم
ساعت از 9 گذشته بود
که ماما اومد برام آنژیو کت وصل کنه
یک نگاهی بهم انداخت گفت
خیلیییییی عرق کردی
بزار دوباره معاینه ات کنم
فکر کنم پیشرفت کرده
محل ان اس تی را هم تغییر داد
و آورد پایین تر
معاینه کرد و گفت سرش اومده پایین تر
و دهانه رحمت شده 5 یا 6 سانت
خیلی خوشحال شدم
از اینکه روند زایمانم خوبه
حدودهای ساعت 10 ماما همراه اومد
دردهام خیلیییییی وحشتناک شده بود
ازشون خواستم همسرم بیاد
که خدا را شکر مشکلی نبود
و همسرم جای خواهرم اومد پیش من
همزمان ماما هم کنارم بود
کمرم را ماساژ می داد
مرتب بهم می گفت موقع درد ها از بینی نفس بگیرم و به صورت ضربه ای از دهان بیرون بدم
یک نیم ساعتی را گذروندم که به ماما همراهم گفتم دلم می خواد برم داخل حمام و آب گرم بگیرم
با همسر کمکم کرد که از تخت اومدم پایین
که انصافا تو اون لحظات کار خیلی سختی بود
بهترین زمان اناق دردم موقعی بود که تو حمام بودم
داخل حمام رو سرویس فرنگی نشسته بودم
ماما همراه مرتب رو شکمم آب گرم می گرفت
واقعا آرامش بخش بود
طوریکه دلم نمی خواست از تو حمام بیرون برم
تمی دونم چقدر اون تو بودم
وه ماما گفت بریم بیرون ضربان قلب را چک کنم
اومدم دوباره رو تخت
ضربان را چک کرد و گفت همه چیز خوبه
گفتم می خوام رو توپ یوگا برم
کمکم کرد اومدم رو توپ
همزمان بهم می گفت که چه جوری روش حرکت کنم تا زودتر زایمان کنم
ازش گاز بی حسی خواستم
که آورد
و موقع درد ها تنفس می کردم
یک خورده آدم را گیج می کنه
ولی خیلی تو اون لحظات خوبه
خلاصه همون موقع ها بود که دکتر رسید و در اتاق من را باز کرد
دید در حال حیغ و داد خفن هستم
خواست معاینه کنه
که ماما گفت انجام میده
دکتر گفت پس میره تعویض لباس و برمی گرده
ماما همراهم معاینه ام کرد
گفت اکی هست
پاشو بریم اتاق زایمان
من اصلا باورم نمیشد
کمکم کردن که از تخت اومدم پایین
همسر رفت بیرون بلوک
و من را بردن اتاق زایمان