گذشت تا تابستون سال دوم کنکورم تا الان هرچی عمم دعوتم میکرد نمیرفتم و کلا هر جایی ک میدونستم ممکنه اون حضور داشته باش و کلا از خانواده اونا متنفر شده بودم همشون اه عمم این فکرارو تو سر من انداخت و گرنه من ک اونقدی سن نداشتم
ولی بالاخره تابستون ی بار رفتم اونجا و اون دوتارو باهم دیدم چ چقد خوشن و حتی اون از قصد جلوی من کلی به دختره میچسبید
حالا دختره ام خداییش نه اینک بخاطره حسودی باش هم زشته هم چاقو قد کوتاهه